#نگهبان_آتش_پارت_74
-حتما فشار زیادی رو تحمل می کنی که به این حال افتادی..
نگاهش کردم این بار دقیق تر.. مردی هفتاد ساله چشم هایی که من سیاه می دیدم.. موهای کم پشت ویه لبخند...
خوب که نگاه کردم همون مرد سیگاری بود
مردمک هام رو لباش که هنوز می خندید قفل شد.. لب زدم:
-چطور این کارو می کنید
باچشای ریز شده نگاهم کرد
-کدوم کارپسرم؟
حرفی نزدم مقداری پول روی سینی گذاشتم و بی حرف بیرون زدم سوار ماشین شدم سرم رو روی فرمون گذاشتم و نالیدم:
-آروم باش تاویار.. تو مردی بس کن ادای زنده هارو در نیار بس کن..
تلفنم تو جیبم لرزید.. مشاور املاکی بود
-الو؟
-اون که خواستم پیدا کردین؟
-سلام حال شما چطوره؟ اختیار دارین مگه میشه شما امرکنید و انجام نشه؟
-ممنون آقا فاتح امروز یکم کار دارم..
دستی به موهای عرق کردم کشیدم
-تو اولین فرصت میام پیشتون
-باشه خوش اومدی
-من باید قطع کنم
-برو منم مزاحمت شدم
romangram.com | @romangram_com