#نگهبان_آتش_پارت_70
-خوبه هرچی شد بهم زنگ نزن فقط اگه واقعا مهم بود زنگ بزن.. مفهومه؟
هول شده گفت:
-ی یعنی فرداهم ن نمیاین؟
وشروع کرد به ورق زدن کاغذ که بی شک دفترچه ای بود که قرارهارو تنظیم میکرد
-اما این هفته یه عالمه قرار دارین .. مثلا آقای عارفی فردا ساعت....
به میان حرفش پریدم:
-متوجه نشدی؟
-ب ب بله چشم کنسل میکنم
-خوبه ..
و سریع تلفن رو قطع کردم..
اینجا موندنم بعد از این غیرممکن بود قبل از هرچیز باید یه خونه میگرفتم .. باز به تاویاری که من رو تسخیر خودش کرده بود نگاه کردم
باید یه کاری میکردم.. تصمیم گرفتم امروز رو به تاویار خدمت کنم از کمد یک دست پیراهن مردانه و شلوار کتون جذب مشکی و یه کت تک دکمه ی طوسی رنگ برداشتم و پوشیدم.. کفش کالج مشکی تیپم رو تکمیل میکرد..از عطر همیشگیم به خودم زدم همه چیز کامل بود به ساعتم نگاه کردم هشت و سی دقیقه رو نشون می داد.. کیف و گوشیم رو برداشتم چنگی به سوییچ زدم و از اتاق خارج شدم خونه ساکت بود.. از در سالن بیرون زدم
حیاط از برف سفید شده بود به طرف ماشینم که گوشه ی حیاط بود رفتم
-آقا تاویار؟
متعجب به سمت صدا برگشتم
نگار بود بالباس های بیرونی خودش رو بغل زده بود و بابینی سرخ شده از سرما به من نگاه کرد
-بله
به سرتاپام نگاه کرد
-چقدر این لباس بهتون میاد میرید شرکت؟
romangram.com | @romangram_com