#نگهبان_آتش_پارت_68
-من خسته شدم از اینکه مدام باید بگم این کارونکن
از روی تخت پایین اومدم و خونسرد و شمرده شمرده حرف های مداوممو تکرار کردم:
-نریمان نکن، نریمان چراغ رو روشن نکن،
پرده رو نکش،حرف نزن، بی اجازه وارد اتاقم نشو، منونبین، محبت نکن، نکن، نیا..
با همه ی عصبانیتی که هنوز فروکش نکرده بود تیر خشمم رو به سمتش پرتاب کردم.. خوب میدونستم تاحالا اینطور منو ندیده من ازاین که وقتی خوابم کسی کنارم باشه متنفر بودم بی اراده زمزمه کردم
-متنفرم
-از چی؟
باخشم نگاهش کردم و با انگشت نشانه م با تحکم گفتم:
-دیگه اینکارو نکن فهمیدی؟ حداقل تا اونجایی که از من شناخت داری رعایت کن.. نذار وسط مسائل مهم وارد حاشیه بشیم..
-د آخه کدوم کار ؟ من فقط واست....
-هیچی.. واسه هیچی وقتی خوابم نیا..
گرمم بود مدام عرق میکردم بی حرف نزدیک حمام شدم که گفت:
-واقعا تو روانی هستی حالا بیا و خوبی کن..
این حرف رو که زد به سمتش چرخیدم و پر حرص و از بین دندون های کلید شده گفتم:
-نمی تونی تصورشم بکنی که با این خوشحالی های ساختگی و خنده های احمقانه چقدر به نظرم بیچاره می رسی و اونموقعست که تازه می فهمم علت اینکه هنوزم پیشش نگهت داشته همینه.. چون اونقدر احمق به نظر میرسی که هیچکس شک هم نکنه.. ولی من خوب می شناسمت.. تو فقط خودتو به احمق بودن زدی..
در تمام مدت سکوت کرده بود..
-منظورت چیه؟
جوابش رو ندادم.. فکم درد میکرد سرم از این بی هوا بیدارشدن از خواب تیر می کشید و زخمم...
وارد حموم شدم و در رو محکم بستم و دوش آب سرد رو باز کردم.. دوش کاملی گرفتم برای اولین بار چراغ روشن کردم.. مقابل آینه کوچک حمام ایستادم.. به خودم نگاهی انداختم خیلی لاغرشده بودم فکم مربعی بودنشو بیشتر نشون میداد.. پای چشم گود افتاده بود درکل چهره ای نزاری داشتم
romangram.com | @romangram_com