#نگهبان_آتش_پارت_66
-من بهش خبر میدم
حدس زدم گوشیش رو بیرون آورد
-الان نزن..
چشم هام بسته بود اما شنیدم که تخت رو دور زدم ومقابل ایستاد
-چرا؟
یعنی خودش نمی فهمید؟
-فردا ظهر بگو..
-حق باتوئه شک میکنه..
وخم شد..
-برو بیرون
-باشه استراحت کن.. من بیشتر از این مزاحمت نمیشم.. بهت اعتماد دارم.. هرچند من چاره ای جز اعتماد ندارم.. دارم غرق میشم..
و رفت پوزخند زدم.. گوشیم رو برداشتم و یه پیام به این مضمون فرستم
"کارت عالی بود دیگه کافیه"
ارسال که کردم درست پونزده ثانیه بعد گوشی تودستم لرزید
"خواهش میکنم.. خوب بود.. البته به کمک شما"
جواب ندادم..
به پشت خوابیدم دستم رو روی سینم قلاب کردم.. باخودم زمزمه کردم
-لعنتی، آتیش مرگت میشم عقرب وحشی..
نگاهم به سقف بود که خوابم برد..
romangram.com | @romangram_com