#نگهبان_آتش_پارت_55

دلم سیگار میخواست اما حالا وقتش نبود.. به محض توقف آسانسور بیرون زدم.. روبروم در ورودی بود که از دوطرف با گل های بلند و مصنوعی تزیین شده بود.. اما کمتر کسی به این موضوع پی می برد.. وارد شدم.. منشی سرگرم کاری بود که به محض ورودم بلند شد.. دستپاچه بود مثل همیشه.. سلام کرد.. آدم بی دست و پا لازمه ی کارم نبود.. اخم کردم که رنگش پرید:

-سلام..

-...

-خ خوش اومدین.. من همه چیز رو هماهنگ کردم

و به دفترچه ی مقابلش نیم نگاهی انداخت

-راستش از این جلسه خیلی استقبال کردن

لبخند گوشه لبش به نظرم بی معنی و مضحک میومد.. این موضوع تااین حد خاص نبود

-...

-روی ساعت هم تاکید زیاد کردم.. باید تا ده دقیقه دیگه بیان..

باسردی گفتم:

-خوبه

دسته ی کیفم رو دست به دست کردم و نرسیده به در برگشتم:

-برام یه قهوه بیار

معنادار نگاهش کردم

-بله چ چشم.. همونطور که دوست دارین..

روزها داشت می گذشت و من هنوز کاری از پیش نبرده بودم.. باید زودتر فکری می کردم.. دستم روی دستگیره متوقف شد:

-من میرم اتاق جلسه.. بیارش اونجا.. به مهندس صابری بگوبیاد..

-باشه اتفاقا ایشون سراغتون رو گرفتن.. گفتم برای سرکشی رفتین..

تمام مدت پشتم بهش بود


romangram.com | @romangram_com