#نگهبان_آتش_پارت_52
-منم انتظارنداشتم اینجا و کنار کارگرها ببینمتون..
طعنه کلامم رو گرفت اما به روی خودش نیاورد..
-ای بابا.. کار کاره.. ما هممون کارگریم..
از کی تا به این حد فروتن شده بود؟ به این دروغ بزرگ تنها سر تکون دادم..
-بیا می خوام با چند نفر آشنات کنم و هم اینکه..
به میان حرفش پریدم:
-من یه جلسه مهم دارم که باید بهش برسم..
عینکش رو روی صورتش جابجا کرد و با دست اشاره ای داد و در کسری از ثانیه باهم تنها شدیم.. اخم کمی بین ابروهاش نشست.. وقتی از پله ها بالا رفت پوزخند زدم و از جام تکون نخوردم.. انگار درست متوجه ی منظورم نشده بود.. علنا گفتم به معرفیت نیازی ندارم با لحن معناداری گفتم:
-من برای سرکشی اومدم.. اصلا نمی خوام مشکلی در سیستم باشه میدونید که از حساسیت شما کاملا مطلع هستم
سر کج کردم و به چشماش زل زدم..
-اگرچه من بهترین افراد رو کنارم نگه میدارم..
بیشتر تاکیدم روی این بود که من افراد قابل اعتماد رو کنارم نگه می داشتم نه مقابلم.. من اجازه ی پیشروی به هیچکس نمی دادم..
-...
-با اجازه..
-از اول می دونستم..
شمس بود..
ایستادم اما بر نگشتم صدای پاش رو شنیدم که نزدیک شد و خیلی زودتر از حس حضورش بوی عطر اصیلش به مشامم خورد..
-این روز رو دیدم اما نخواستم باور کنم..
لحنش خاص بود اما.. یه خاص بی ارزش..
romangram.com | @romangram_com