#نگهبان_آتش_پارت_48
-خوب گوش کن... توبه من کمک کردی؟ باشه ممنون اما هیچ خوشم نمیاد از مکالمه های طولانی و بی اهمیت..
من حرف میزدم و اون سکوت کرد:
-دیگه بامن تماس نگیر من همصحبت خوبی نیستم.. ضمنا.. اگه هرجای دیگه باز همو دیدیم من کامیاب هستم هیچ از سوءتفاهم خوشم نمیاد..
-...
-شب خوش..
قطع کردم و گوشی رو محکم روی تخت انداختم..
موهام رو بین پنجه هام کشیدم.. من چطور اون اشتباه رو کردم؟
مدام طول و عرض اتاق رو طی میکردم.. دادن شماره به اون دختر حماقت بود فکم از انقباض درد میکرد..
چطور فکر کردم اون میتونه کمک کنه؟ مقابل آینه ایستادم.. مشتی به میز توالت کوبیدم
اون بچه میخواست کمکم کنه؟ اون که با چهارتا کلمه اشک می ریخت..؟ به خودم نگاه کردم سیاهی درون چشام خودم رو هم ترسوند.. باید فکر می کردم.. زمزمه کردم:
-تاویار.. زود باش..
در یک لحظه تمام کشوهای میز توالت رو روی زمین خالی کردم.. با پا هرکدوم رو به جایی هل دادم از عسلی ماشین کنترلیم رو بیرون آوردم و روی تخت نشستم .. باید راهی پیدا میکردم.. تاریک بود اما من تقریبا خوب می دیدم.. اینکار همیشه آرومم می کرد..
بین تمام وسایل های روی زمین.. چیزی رو هدف قراردادم که جزو ریخت و پاش ها نبود.. سطل زباله گوشه اتاق.. درست مثل وجود کثیفش..
پوزخند زدم.. با ماشین ازبین راه های ساختگیم رد شدم تاریک بود و مدام به وسایل هابرخورد میکرد.. مدام با خودم حرف میزدم..
-باید به اون خونه برم.. یه راهی هست.. هست..
هنوز مرگ یاشار رو باور نداشتم اما عین حقیقت بود.. برای من زنده یا مرده ی اون اهمیت نداشت.. درحالی که من از قبل جایگاهش رو می دونستم.. تهش نابودی بود.. چه اول ماجرا چه آخرش.. فکر کردم و تمام راه هارو امتحان کردم..
نمی دونم چقدر گذشت اما اتاق روشن شده بود و من به خودم اومدم.. تمام شب رو بیدار بودم..
-اینجا چه خبره؟
نریمان رو تو چهارچوب در، بادهن نیمه باز و چشای گرد شده دیدم که مات من بود..
romangram.com | @romangram_com