#نگهبان_آتش_پارت_46
بلند خندید..
-پس بالاخره حرف زدی..
-چیشده؟ نکنه جهت یادآوریه..
خنده اش رو جمع کرد.. زخمم به شدت می سوخت.. اما بلند شدم و مقابل پنجره ایستادم..
-زنگ زدم.. اما...
میخواست کنجکاوم کنه؟ اما اون منو نمی شناخت.. نمیدونست کنجکاوی دربرابر اون کوچک ترین اهمیتی نداشت..
-الو؟ اونجایی؟
سیگاری برداشتم و بین لبم گذاشتم.. بی تفاوت گفتم:
-هستم.. توبگو چرا زنگ زدی؟
نفسی تازه کرد.. سیگارم رو روشن کردم..
-تو چرا اینقدر سیگار میکشی؟
ابرو بالا انداختم..
-باید ازشما اجازه میگرفتم؟
دستپاچه گفت:
-نه من منظورم این بود که واسه..
-انگار کارتون مهم نیست.. من قطع میکنم..
و گوشی رو از گوشم دور کردم که تند گفت:
-تاویار خوبی؟
این دختر چقدر پررو بود.. دستی به ته ریشم کشیدم و به سیاهی روبروم زل زدم.. کمی باد می وزید..
romangram.com | @romangram_com