#نگهبان_آتش_پارت_40

-یه چیزی بگو.. زدی یارو رو ناکار کردی؟ خودت خوبی؟

جوابش رو که ندادم حرصی چنگی به موهاش زد و فاصله گرفت:

-رضا این پسره رو ببر بیمارستان تا سقط نشده.. نذارین جواد فرار کنه.. به حساب اون من رسیدگی می کنم..

چشم بلند بالای رضا رو شنیدم.. حس می کردم حالا اندکی بهتر شدم.. رضا و چند نفر داشتن نعش منفور فرید رو از کف انبار بلند می کردن.. تو یه حرکت دستم رو از دست هردو مرد پشت سرم جدا کردم و دستی به کتم کشیدم:

-تاویار؟ داداشم داشتی میکشتیش

بی شک من قصد کشتنش رو نداشتم.. با دست موهای آشفته م رو به بالا هدایت کردم..

-توخودت خوبی؟ چیشده یهو..

تکونی به خودم دادم تمام تنم درد میکرد.. نریمان سری به تاسف تکون داد.. ابدا پشیمون نبودم می مرد هم مهم نبود.. نفسی از سر آسودگی کشیدم که نتیجش عصبانیت بیشتر نریمان بود.. دست به کمر جلوم ایستاد و با چشمای ریز شده گفت:

-تو میخندی؟ من مثل اسپند رو آتیشم و تو پوزخند تحویلم میدی؟ خدایا به من صبر بده.. اصلا میفهمی از تو چه مخمصه ای خلاص شدیم که میخندی؟

در آرامش نیم نگاهی به اطراف انداختم.. به هر سختی که بود بالاخره فرید رو بیرون بردن. هنوز دو نفر از نوچه های نریمان تو سالن حضور داشتن و من بینی بالا کشیدم و نفس حبس شده م رو پوف مانند بیرون فرستادم.. خشمم رو کنترل کردم و نریمان همچنان خیره مات اعمالم بود.. کتم رو مرتب تر کردم و عرق نشسته روی پیشونیم رو با کف دست پاک کردم:

-تاویار با توام..

حالا درست روبروش بودم.. اون ده سانتی متر کوتاه تر و لاغرتر بود.. صدای عربده های جواد رو از فاصله ی دور می شنیدم و دیگه مهم نبود.. منتظر نگاهم کرد نزدیک شدم..

-خودم می دونم دارم چیکار می کنم.. یه گوشمالی لازم بود.. دیگه از این بعد مو به مو کارایی که من بهت میگم انجام بده..

کف دستم رو روی کتش گذاشتم..

-کارمون تموم شد..

ابرو بالا انداختم.. با دهن باز تنها نگاهم کرد بی تفاوت از کنارش رد شدم.. بااین حرف نریمان رو تموم شده ندیدم چون خوب می شناختمش.. خوب می دونستم این حرف ها نریمان رو به چالش می کشوند و احتمالا بیشتر حواسشو جمع می کرد.. نزدیک بودم که صداشو شنیدم:

-بمون باهم بریم خونه.. باشه؟ منتظرم بمون میام

و خندید.. چه راحت این کار سخت رو روزی چندین بار انجام میداد.. سرتکون دادم و رفتم..

ده دقیقه ای تو ماشین منتظر نشستم.. ماشین رو به قصد رفتن روشن کردم که تند خودش رو به ماشین رسوند و سوار شد..


romangram.com | @romangram_com