#نگهبان_آتش_پارت_4

دستشو آزاد کرد و تقریبا به سمتم دویید پیش دستی کردم ومشت گره کردم رو قبل از اون تو صورتش پیاده کردم همونجا روی زمین افتاد.. دستی به صورت ملتهبم کشیدم اون مرد که با مشت زده بودمش موهای بلندشو کنار زد و از زمین بلند شد..

از همین فاصله هم میشد خشمو از چشماش خوند آب دهنشو روی زمین تف کرد.. رو برگردوندم.. هنوز اون دختر و بشیر ایستاده بودن.. سر و صدا رو نمی شنیدن؟

-ولش کن بیا بریم بابا طرف مایه دار نیس.. واسمون سودی نداره..

این صدای رفیقش جواد بود که باترس تمام کلمات رو ادا میکرد.. حق بااون بود من به هیچ دردی نمیخوردم واسه کسی سودی هم نداشتم.. باز پوزخند زدم که صداش بلند شد:

-آره درسته پس دنیا هیچ نیازی به بی مصرفا نداره..

بینی بالا کشید و رو به رفیقش درحالی که من مخاطبش بودم ادامه داد:

-کار ماهم پاکسازیه..

دستش رو داخل جیبش فرو برد و چاقویی بیرون آورد.. جواد یه قدم عقب رفت و من برق چاقو رو تشخیص دادم و سرجام میخکوب شدم..

-چیشد آغا؟

لعنتی با اون قیافه ی خشن و موهای بلند، گردن کج کرد:

-نکنه ترسوندمت؟

ترس؟ من میترسیدم؟ نه من خیلی وقت بود به مرگ التماس میکردم اما....

-بس کن فرید..

پس اسمش فرید بود..

-بیا بریم

و دستش رو کشید که تو یه حرکت خودشو آزاد کرد و به من نزدیک شد.. نیم سانتی متر هم تکون نخوردم.. آروم بودم.. از ناآرومی درونم گفتم:

-میخوای منو بکشی؟

-...

-پس زود باش


romangram.com | @romangram_com