#نگهبان_آتش_پارت_33
-چشم
-هیچ دلم نمیخواد بی گدار به آب بزنم.. بگو یه لیست از نوع سیستم و خواسته هاشون آماده کنن
تند تند سرتکون میداد و تمام حرف هام رو یادداشت میکرد..
-باشه حتما قربان فقط یه چیزی؟
سوالی نگاهش کردم:
-فردا.. فقط بین ساعت یازده تا تایم ناهار وقت دارین
-پس دقیق یازده بی تاخیر..
تا نزدیک در رفتم اما سر چرخوندم.. انگشت اشاره م رو مقابلش گرفتم.. منتظر نگاهش به لبم بود.. می دونستم هنوز پرونده ها آماده نبود وگرنه برای تحویل دادنش پیش دستی می کرد.. یه فرصت دیگه بهش میی دادم.. بذار فکر کنه فراموش کردم..
-روی ساعت تاکید کن..
-چشم میگم بهشون..
سرتکون دادم و وارد آسانسور شدم.. دکمه همکف رو فشردم و به آینه پشت کردم و به در خیره شدم.. به موزیک علاقه ای نداشتم اما اینکه تو ایران بهترین آهنگ های دنیارو تنها توی آسانسور تو لحظه انتظار می شنیدیم یا صدای کامیون شهرداری آزارم می داد..
به این واقعیت تلخ پوزخند کجی کنج لبم نشست.. با باز شدن درگوشی زیر دستم لرزید.. پس بالاخره سرعقل اومد..
-فقط میخوام یه چیز رو بشنوم
صدای نفس کلافش توگوشم پیچید
-ببین من میگم تو بیخیال شو.. بسپرش به من
چنگی به گلوم زدم:
-نریمان؟ فقط یک کلام
نفسششو پرفشار تو گوششی فوت کرد:
-پس پیدا نکردی؟
romangram.com | @romangram_com