#نگهبان_آتش_پارت_32
-اون دونفر رو واسم پیدا کن تا امشب..
-چ چییی؟ ولی آخه..
-اما و ولی و آخه نداره.. پیدا کن..
با عجز اسمم رو صداکرد
-تاویار؟
من خالی از هر حسی بودم و با این لحن بچگانه از حرفم بر نمی گشتم.. کلام آخر را به زبان آوردم:
-پیدا کردنش با تو..
تماس رو قطع کردم و پوووف کشیدم..
خسته از پنج ساعت کار بی وقفه چشم از پرونده ها گرفتم و خودنویس رو روی میز گذاشتم.. هوا تاریک شده بود به ساعتم نگاه کردم..
دقیق ده و بیست و یک دقیقه شب.. از جیب کتم سیگاری بیرون آوردم و با فندک طلاییم روشن کردم.. حتما تا این ساعت شرکت خالی شده بود اما هنوز از بیرون سر و صدایی که نشون میداد پاکرو نرفته میومد.. سیگار رو گوشه لبم حفظ کردم.. حقیقت بود یا دروغ، این دود آرومم ی کرد.. هرچند با این حجم سیگار ابدا آینده ی خوبی رو تصور نمی کردم.. بلند شدم و مقابل آینه کتم رو پوشیدم.. به دود آتیش درونم که سیگار بارش رو به دوش می کشید خیره شدم.. گوشیم رو برداشتم و از سیاهچاله ی اتاقم خارج شدم.. منشی با دیدنم شتاب زده از جاش بلند شد:
-ببخشید د دارین میرین؟
پراخم نگاهش کردم.. میترسید این رو به خوبی میدونستم
-بله میرم..
خم شد تا از کشو چیزی برداره که گفتم:
-فردا یه جلسه با مهندس زاهدی بذار
دستی در هوا تکون دادم
-یه تماس با متقاضی دوربین های مدار بسته بگیر و مکان و ساعت جلسه رو اطلاع بده
romangram.com | @romangram_com