#نگهبان_آتش_پارت_25
کلافه چنگی به موهاش زد
-اولا سلام.. دوما صبح بخیر.. سوما آخه توچته؟
نزدیک شد به سمت قهوه م که روعسلی گذاشته بود رفتم برداشتم و با وسواس بو کردم.. صداش رو درست از کنارم شنیدم:
-همونطور که دوست داری درست کردم..
جرعه ای از قهوه ترک نوشیدم:
-تاویار با تو دارم حرف میزنم.. نمی خوای ازم بپرسی چی شده؟ مگه از من توضیح نمی خواستی؟
خم شدم تا کت و شلوار مشکی که نریمان واسم آماده کرده بود بردارم که دستش رو روی شونم گذاشت:
-داری چیکار میکنی پسر؟ نباید دوش میگرفتی..
بی توجه به حرفش کت رو بیشتر تو دستم فشردم..
-بابا بذار زخمتو ببینم.. اصلا پانسمانش کنم
بی تفاوت لب زدم:
-توضیحتو می شنوم..
جلو اومد که من انگشت تهدیدم رو تو هوا تکون دادم و خیلی جدی لب زدم:
-واسه اون حجم بی خبری و خرابکاری و این اشتباه بزرگ چه توضیحی داری؟
-تاویار؟
پوزخند زدم.. قصد جواب دادن نداشت.. هرچند خوب می دونستم توضیحی نداشت تا منو قانع کنه.. هنوز برنگشته بود؟
-هییسسس بیرون.. نگران منم نباش نمیمیرم..
سرتکون داد و با همون پشیمونی واضح تو نگاهش جدی به تخت اشاره کرد:
-اول بیا دراز بکش و بذار زخمتو ببینم.. به وقتش صحبت می کنیم..
romangram.com | @romangram_com