#نگهبان_آتش_پارت_18
برای لحظه ای ایستاد و من حرکت نکردم.. لبش برای گفتن حرفی باز و بسته میشد.. خونسرد و با چشم های ریز شده گفتم:
-چیزی شده؟
با دو انگشت تره ای از وهاش رو به بازی گرفت و در همون حال گفت:
-من.. ذهنم خیلی درگیر شده.. وقتی دکتر اومد از ما پرسید که کیی اینکار رو با شما کرده.. من و بشیر جوابی نداشتیم.. چون..
گامی به سمام اومد و لب گزید:
-برای ما هم سوال بود که کی می تونه اینکارو کرده باشه؟ چاقو زدن کار خیلی خشونت باریه..
همزمان که حرف میزد چهره ش با زاری جمع میشد::
-خیلی وحشتناکه.. شما نتونستین صورتشونو تشخیص بدین؟ پول می خواستن؟
لبم کج شد.. اینکه من رو به بیمارستان نبرده بودن تنها نکته ی مثبت این اتفاق بود.. ملایم گفتم:
-نتونستم صورتشونو تشخیص بدم.. اما بله پول می خواستن..
نامطمئن لبخند زد و هر دو دستش رو در هم قلاب کرد و مقابلش قرار داد و با همون لبخند کمرنگ گفت:
-یه روز بیا تا کل خونه رو نشونت بدم..
کاملا ناشیانه بحث رو عوض کرد:
-باشه یه روز که بتونم صاحب خونه رو هم ببینم و عذرخواهی کنم بابت دیشب..
شکوه تازه به ما ملحق شد.. به هردو که خیره به هم بودن نگاه کردم..
-برای من یه آژانس بگیرید..
شکوه با اخم روبه من گفت:
-وا؟ این چه حرفیه شما مهمونی تازه مریضم هستی زبونم لال مثل میت شدین..
-حتی سوپ هم نخوردی..
romangram.com | @romangram_com