#نگهبان_آتش_پارت_165
-سر حرفم هستم..
اخم کرد..
-پس بگو تواون خونه چیکارداشتی همون ماجرای مکان..
نگاهم رو از یقه ی مرتب و ته ریش تقریبا بلندش گرفتم.. این مرد جذبه ی خاصی داشت و من حتم داشتم لیلی با حضور نریمان کنارش از چیزی باکی نداشت.. دمی از عطر شیرینش گرفتم و لب زدم:
-خب خودتم میگی..
حرصی گفت:
-تاویار؟
-کافیه نریمان.. خیلی سادست اون جا میخواست منم دادمش.. البته با سند و مدرک که زحمتش رو تو کشیدی.. خیلی زود ترتیبشو دادی.. حداقل سه روز زودتر از تصورم تونستم ملاقاتش کنم.. می خوام که همیشه همینطوری باشی.. هوشیار و فرمانبردار..
باز خواست حرف بزنه که گارسون قهوه آورد یه فنجون قهوه با یه لیمو ویک لیوان آب... نریمان آدم باهوش اما عجولی بود که البته این عجله کردنش اینبار به نفعم شد..
-باشه اصلا هرچی توبگی من تحمل این آرامش تورو ندارم.. حتما یه چیزی مصرف می کنی که اینقدر آروم باشی.. من تو خوابمم قرار ندارم.. تاویار قسم می خورم که گاهی میل کشتنش تو وجودم اونقدر زیاد میشه که..
ادامه نداد و همه ی هوای درون کالبدش رو بیرون فرستاد و فنجون قهوه رو به لبش نزدیک کرد.. آرامش؟ داشت ازکدوم آرامش حرف میزد.. ناخواسته پوزخند زدم:
لبش سوخت و فنجون رو حرصی روی میز کوبید و باز به چشم هام زل زد و دست به سینه به پشتی صندلی تکیه داد:
-ت تو به این حال من پوزخند میزنی؟ پس شاید بهتره نگم که وقتی پیگیر مکان شدم و به اسم تو رسیدم.. آخ که بعدشم دیدنت تو اون خونه..
خشم نگاهش چیزی نبود که فراموش کنم.. کلافه به موهاش چنگ زد:
-آره خب.. حق داری.. توکه جای من نیستی
باخودم گفتم درسته و هیچ کس جای من نیست دردم رو حتی نریمان هم نمی دونست..
-تاویار؟
چشم بالا کشیدم:
-بگو با من میخوای چیکار کنی؟
romangram.com | @romangram_com