#نگهبان_آتش_پارت_162
چطور رامت کنم داداشم وقتی خودم افسار گسیخته شدم..؟ دستم رو که به دیوار تکیه داده بودم رو به پایین سردادم و روی پاشنه پا چرخیدم و کمرمو به دیوار کوبیدم.. نگاهم به کاغذ دیواری که نقش گل های ریزی داشت افتاد..
ناگهان قرارم رو با نریمان به خاطر آوردم.. از این حال نفرت داشتم اما واقعیت این بود که من وقتی برای سوگوار نداشتم.. خودم رو از دیوار سرد جدا کردم و به اتاق برگشتم..
از کمد و پیراهن شلوار مشکی پوشیدم به ساعتم نیم نگاهی انداختم ساعت سه و سی دقیقه بود
بارونی بلند یقه ایستاده ای برداشتم و پوشیدم و دستکش چرم کلاه نقاب دار مشکی و عینکم رو برداشتم و قبل بستن در کمد باپوزخند به کت کذاییم.. نگاه کردم.. خودم رو به آسانسور رسوندم.. خیلی زود به پارکینگ رسیدم
حسین داشت چایی میخورد و متوجه من شد.. نگاه کنجکاوش رو به خودم دیدم.. از پله پایین رفتم بی حوصله تر از اون بودم که عکس العملی نشون بدم.. سیاوش جونی واسم نزاشته بود
-نه من عجله دارم روز بخیر..
از اونجا دور شدم دو طرف کوچه رو از نظر گذروندم.. در کمال تعجب هیچکس که مشکوک باشه ندیدم.. کلاهم رو روی سرم گذاشتم و بعد از زدن عینک دودی یقه کتم رو درست کردم و از عرض کوچه به راه افتادم این پوشش ابدا به من نمیومد.. من داشتم از گرمای افکار مزاحمم خاکستر میشدم..
به محض رسیدن به خیابون برای یه تاکسی دست بلند کردم.. راننده نگاه پراز تعجبی بهم انداخت:
-کجا داداش؟
-دربست..
با سر علامت داد که سوار شدم.. تاماشین حرکت کرد شروع به حرف زدن کرد..
-ای وای از دست این شهر شلوغ.. همش ترافیک والا هرچی درمیاری باید خرج سوخت کنیم.. گوشت بامنه؟
نگاهش کردم دستاش رو روی گوشش گذاشته بود
-...
-ببینم اهل تهرون نیستی؟
حتما به خاطر ظاهرم این حرف رو زد خشک و جدی گفتم
-به شما چیزی که ارتباط داره اینه که به رانندگیت برسی.. پس ساکت باش و عجله کن
شوکه بود اما با لحن کوچه بازاری گفت:
-خب بابا انگار نوبرشو آوردی
romangram.com | @romangram_com