#نگهبان_آتش_پارت_161

داشتم چی میگفتم اگه اون گرگ پیر میفهمید همه چی نابود میشد.. مادر خندید و صدای لطفش رو شنیدم:

-میخوای برگردی؟

عاجزانه گفتم:

-نکن مادر.. بیشتر از این نابودم نکن..

-پس برنمیگردی..!

به دیوار کنار اتاق خواب نزدیک شدم دستم رو بهش تکیه زدم:

-نمیخوای بازم برگردی!

غمزده و پردرد لب زدم:

-نمیتونم مادر نمیتونم..

دیگه گریه نمیکرد اما من پلکم میسوخت

-پس نگران ماهم نباش..

-مادر؟

گوشی رو قطع کرد.. ناباور لب زدم:

-م مادر؟

به صفحه خاموش زل زدم:

-نه نه..

گوشی رو به گوشم چسبوندم و مدام اسمشو صدا کردم.. مشتی با گوشی به دیوار کوبیدم زمزمه کردم:

-سیاوش..

به زور سعی بر آروم بودن و داد نزدن داشتم


romangram.com | @romangram_com