#نگهبان_آتش_پارت_160
بااسم سیاوش حال خودم رو فراموش کردم.. جدی گفتم:
-چی شده؟ براش مشکلی پیش اومده؟
آه کشید که دلم فرو ریخت..
-مادر بگو..
-از وقتی رفتی نمیتونم کنترلش کنم.. میدونی که اون جز تو حرف هیچ احدی رو گوش نمیده.. می دونی چند وقت شده؟ می دونی من چند وقته که نمی تونم برادرتو کنترل کنم؟
از جا بلند شدم همینطور که راه میرفتم، گفتم:
-د دانشگاه میره؟
-چی بگم به من که میگه میرم.. اما..
من خبر داشتم.. یک در میون می رفت.. اما برای آروم کردن مادر باید می پرسیدم.. کلافه گفتم:
-اما چی؟
-...
دستی به موهام کشیدم
-مادر خواهش میکنم حرف بزن..
-ساعت های رفت و آمدش به حرفاش نمیخوره
آخ سیاوش آخخ.. داری چیکار میکنی؟
نالید:
-زندگیمون تورو کم داره.. نور چشمم بیا پیش برادرت باش..
باز سیاوش قرارم رو گرفته بود.. روپا بند نبودم.. تند گفتم:
-مادر؟ شما نگران نباش.. من..
romangram.com | @romangram_com