#نگهبان_آتش_پارت_158
باید با نریمان حرف میزدم وگرنه آروم نمیگرفت
تمام ناآرومی ها، تمام بی قراری های دنیا منو به یاد سیاوش مینداخت.. آهی از ته دلتنگی کشیدم امروز بیست و ششم آذرماه و روز تولدم بود و من بیشتراز هر زمانی به وجودشون نیاز داشتم.. دلم میخواست حتی از دور هم که شده می دیدمشون اما..
گرما داشت ذوبم میکرد.. پیرهنم رو از تنم کندم.. سیگاری بیرون کشیدم.. در شیشه ای تراس رو باز کردم سیگار رو گوشه لبم گذاشتم سرما رو اصلا حس نمیکردم پک عمیقی زدم.. ساعت ده صبح بود شماره نریمان روگرفتم به شهر شلوغ زیر پام نگاه کردم..
دقیق یک دقیقه و بیست و پنج ثانیه مکالمه داشتم
سیگار رو گوشه ی لبم نگه داشتم و هردو دستم رولبه دیوار شیشه ای گذاشتم و به جلو خم شدم.. اون با دختر اون زن به خواست خود لیلی رفته خرید؟ گره ابروهام رو محکم تر کردم.. چرا انکار کرد که اون دخترشه؟
اولین قطره بارون که روی کمرم نشست شوک زده از فکر خارج شدم.. به آسمون که یکی از عزیزام رو تو خودش جای داده بود نگاه کردم..
ابر سیاهی نیمی از آسمون رو احاطه کرده بود چقدر این سیاهی ها به من شباهت داشتن.. پوف کشیدم و سیگار مرده رو همون جا انداختم..
پیامکی به نریمان زدم و وارد خانه شدم.. گوشی تلفنم رو باز از جیب شلوار کتون مشکیم بیرون کشیدم.. شک نداشتم تولدم رو یادش هست.. بی درنگ و بی اجازه از عقل بی رحمم با خط جدیدم که بانریمان هم صحبت کردم شمارش رو گرفتم خوب میدونستم این مکالمه از پا درم می آورد.. پس روی مبل تک نفره به حرمت تنهاییم نشستم.. گوشی رو به گوشم زدم
دستم میلرزید.. اولین بوق
حتی پاهای نشسته م هم میلرزید دومین بوق
و طنین نایاب صداش..
-الو؟
نفسم رفت..
-الو؟ صداتونو ندارم.. الو.. چرا حرف.. نمیزنی؟
کاش میتونستم.. برای صداکردنش لبهام رو به آوای نامش باز و بسته کردم اماصدایی از حنجرم خارج نشد
جز نفس های بریده بریده... اما اون با حرفش تیر خلاصم رو زد
-تاویارم؟
گوشی رو از گوشم فاصله دادم سرم رو برای فرو نریختن اشک چشم هام بالا گرفتم.. فکم رو محکم به هم فشردم و صدای ساییدگی دندون هام بلند شد..
فهمید منم آه خدا.. خدا.. باز صداش رو شنیدم.. دستم رو مقابل دهنم گرفتم:
romangram.com | @romangram_com