#نگهبان_آتش_پارت_153
رو گرفتم و به دختر پسری که کمی اونطرف تر نشسته بودن نگاه کردم.. نمیدونم چی میگفتن اما دختره مدام سرخ میشد و پسره بالبخند دستاش رو نوازش میکرد نفسمو شل بیرون فرستادم.. گارسون سفارش ها رو آورد من خیلی زود شروع کردم به خوردن.. هم خیلی خوشمزه بود و هم گرسنگیم مزید بر علت شده بود که بیشتر بخورم..
-مثل اینکه خیلی گرسنه بودین
باچشای گشاد شده نگاهش کردم لقمه دهنم رو قورت دادم و صاف روی صندلی نشستم خشک و جدی گفتم
-به شما ارتباطی نداره..
و بلند شدم
-سوییچ رو بده میخوام برم توماشین
-نه من خودم همراهیتون میکنم
سر کج کردم
-خوبه
پول ناهارو روی میز گذاشت و این بار من جلوتر راه افتادم.. از در که پیرون زدم باد سردی تنم رو لرزوند خودم رو بغل زدم
فراموش کرده بودم لباس گرم بپوشم نریمان خودش رو به من رسوند
-خانم سردتونه؟
حرصی گفتم:
-چشمات نمی بینه؟
دندون هام به هم برخورد میکرد.. واقعا هوا سرد بود..
-بیاید زود سوار شید
با لجبازی گفتم:
-میخوام قدم بزنم
دستش روی دستگیره ی در ثابت شد.
romangram.com | @romangram_com