#نگهبان_آتش_پارت_150
-.....
-باشه..
-.....
-نه.. نمی تونم بیام شرکت.. خانوم دستور دادن که تا یه پاساژ برم و برگردم..
-.....
چقدر حالم بد می شد وقتی خانوم خانوم می کرد.. اون زن هیچی نیست.. چطور می تونست با اون کار کنه یا تحملش کنه.. کاش حداقل می تونستم بشنوم کی پشت خطه.. از صحبت هاش هیچی نمی فهمیدم.. کاش حداقل می فهمیدم شغلشون چیه..
-آره آره.. دقیقا..
-...
-شما فقط امر کن.. ساعت جلسه رو اعلام کن من خودمو می رسونم.. این جلسه خیلی مهمه خانوم خیلی تاکید کردن..
-.....
-لطف می کنین.. منتظرم..
تلفنو که قطع کرد بی هوا پرسیدم:
--شغلتون چیه؟ چه شرکتی؟ چه جلسه ای؟
کنجکاو براندازم کرد و در آخر گفت:
-شما به صحبت های من گوش می دادین؟
-کر که نیستم.. ناخواسته شنیدم..
دوباره نگاهشو به روبه رو دوخت و گفت:
-چرم.. شغلمون اینه..
آهانی گفتم:
romangram.com | @romangram_com