#نگهبان_آتش_پارت_12
و گوشی رو به دستم داد.. یکباره به اول شخص مفرد تبدیل شدم.. سرد و عصبی گفتم:
-آدم وقتی لطف میکنه منتظر جبران نمی مونه..
درد داشت فغانمو به هوا بلند می کرد.. چشم بالا کشیدم و بالحن خاصی گفتم:
-درست نمیگم صدف خانم؟
جاخوردنش دقیق تاثیر لحن کلامم بود.. زدم به هدف.. سکوتش لذتم رو عمیقتر کرد:
-میشه تنهام بذاری؟ حرفم خصوصیه
بی حرف به سمت در رفت و با کوبیدن در حرصشو خالی کرد.. تمام پیام ها و زنگها یکی بود.. تو زندگیمم فقط یکی بود.. نریمان.. پوفی کشیدم و اسمشو لمس کردم حتی اولین بوقم نخورد که صدای خستش توگوشم پیچید:
-تاویار؟ خوبی؟ کجایی؟ تو کجایی؟ من مردم از نگرانی الو؟
با چه جراتی این حرف رو میزد؟ با چه حقی از بی خبریش می گفت؟
-میدونی تو چه حالیم؟ میدونی دیشب وقتی یهو حرف نزدی و اون صدای دعوا من چی کشیدم؟ خواستم بیام اونجا..
خشممو به صدام ریختم و گفتم:
-که می خواستی بیای اینجا؟ تو کاری که وظیفت بود هم نکردی..
بی توجه به حرفم لب زد:
-آخ خدارو شکر که خوبی.. از سکوتت که خواستی حرف بزنم فهمیدم تویی..
-آره من خوبم
صدای نفسش رو که ازسر آسودگی کشید دستمو مشت کرد.. اون چه آرامشی داشت؟ نمی فهمید چه اتفاقی افتاده؟ چه گندی زده بود؟
-توخوبی؟
-...
-ازم ناراحتی؟
romangram.com | @romangram_com