#نگهبان_آتش_پارت_11

-موردی نیست.. من خودم رسیدگی می کنم.. دست شما درد نکنه.. ممنون که قبول کردین اینجا معالجش کنین..

دکتر دستی به ریش های مرتب شده ش کشید و سری تکون داد:

-خواهش می کنم.. من وظیفمو انجام دادم روز خوش..

دکتر نگاه آخر رو به من انداخت و رفت و من دستم روی درد مشت شد.. صدف در رو بست و باز برگشت..

-الان بهترین؟

حالم دست خودم نبود:

-میشه گوشیم رو بدی؟ باید یه زنگ بزنم

نزدیک شد ازداخل کشو گوشیم رو بیرون آورد برای گرفتنش دست آزادمو بالا آوردم که گفت:

-من هنوز از دست شما ناراحتم.. بعد از این اتفاق من چنین برخوردی رو انتظار نداشتم..

انتظار چطور برخوردی رو داشت؟ باید به خاطر وادار شدن به ادامه ی این زندگی نفرین شده برخوردی جز این داشته باشم؟ زندگیم رو هوا بود.. اخم غلیظی بین ابرو آوردم.. عذرخواهی کردن جزو برنامم نبود هیچ وقت از هیچ احدی..

-من خیلی کار دارم و باید برم..

پیروزمندانه خندید:

-واقعا؟

صفحه قفل گوشیمو باز کرد:

-البته که همینطوره.. حتما خیلی ها نگرانتونن.. مثلا اینکه 149 بار زنگ زده 43 تا پیامک کیه؟

پلکم بالا پرید مطمئن بودم با سیستم امنیتی که روی گوشیم بود نمیتونست جواب بده.. عملا توانایی انجام هیچ کاری نداشت..

-فکر نکنم لازم باشه بهت جواب پس بدم.. زودباش بده من

شیطون خندید و تخت رو دور زد و به طرف دست آزادم اومد تمام حرکاتش آروم و باناز بود:

-چون مریضی بهت گیر نمیدم اما بعد باید جبران کنی


romangram.com | @romangram_com