#نگهبان_آتش_پارت_107
مدام حرف میزد و من گوش می دادم
در همون حال به سمت کمد رفتم باید دوش میگرفتم..
-بهم میگی نیا خونم..
ابرو بالا انداختم:
-درسته هیچ وقت نیا..
صداش رنگ دلخوری گرفت
-پس چیکار کنم؟ وقتی تنها راه زنگ زدنه و مثل دیشب جواب نمیدی من چیکار کنم؟ تا صبح پلک روی هم نذاشتم..
هه من تا صبح بیهوش بودم و در حال مرگ..
-نگرانم نباش بذار چیزی که به خاطرش تاصبح بیدار بودی رو بهت بگم..
حرصی نفس کشید حولم رو برداشتم
-همه چی همون طوره که باید باشه.. بزودی بهم زنگ میزنه
حرف نمیزد چون میدونست هر حرفی منجربه سکوتم میشد
-دیگه زنگ نزن و منتظر خبرم بمون
-تو حالت خوبه؟
به زخمم نگاه کردم
-عالیم
فکر کنم متوجه طعنه ی کلامم شد ولی بعد از مکث کوتاهش گفت:
-باشه منتظر خبرتم.. اما نمیتونم زنگ نزنم چون نگرانتم.. من فقط می خوام که دیگه اونجوری با جونت سورپرایز نشیم..
اخم کردم.. نگران..؟ چه مسخره..
romangram.com | @romangram_com