#نگهبان_آتش_پارت_106

-لعنت به من

دستم که روی شکمم بود با مایع گرمی خیس شد.. مثل مار به خودم می پیچیدم

-آخ.. کاش این مرگ روحی، علنی میشد.. آخ مادر

گوشی توی جیبم لرزید و من پوزخند زدم.. صداهایی که نبود رو هم می شنیدم تا این که گوشم تیر بدی کشید و دیگه هیچی نفهمیدم...





با درد پلک های بسته م رو از هم باز کردم

-آخخ

خونه روشن شده بود.. چشم چرخوندم.. تو آشپزخونه بودم.. پوزخند زدم که لب های خشکم پاره شد و طعم شوری خون رو با زبون زدن به لبم حس کردم.. زمزمه کردم..

-باز هم نمردم

به سختی بدن خشک شدم رو از شدت سرما و بی تحرکی تکون دادم و به پهلوی چپ چرخیدم.. دست راستم رو روی شکمم گذاشتم و باتکیه به دست چپم سعی کردم بلندبشم هنوز ضعف وسرگیچه امونم رو گرفته بود.. فنجون خورد شده خار چشمم شد قهوه روی زمین خشک شده بود و دونه های روی سرامیک بی شباهت به افکار مغشوش مغزم نبود.. بی حال تراز قبل لبم به پوزخندی کش اومد.. با کمک کابینت از جا بلند شدم.. سرم سنگین بود و به زور سرپا ایستاده بودم.. تا به اتاق رسیدم چندین بار سکندری خوردم.. وارد اتاق شدم تختم درست روبه روم بود با یه عسلی کنار پنجره سمت راست و یه کمد نزدیک در یه آینه به دیوار نصب بود.. به سختی کتم رو بیرون آوردم روی تخت انداختم.. کسی که تو آینه بود درست همون تاویاری بود که تو اعماق وجودم زندانیش کرده بودم.. صورتم بیش از حد لاغرشده بود پای چشمام به اندازه یه بند انگشت فرورفته بود لبم زخم بودو خون تا روی چونم پیش رفته بود.. به حال نزارم پوزخند عمیقی زدم.. پلیور زرشکیم رو از تنم کندم بادیدن زخمم وپاره شدن بخیم چشمام به اندازه دوتوپ تنیس گشاد شد پووف کشیدم باز گوشیم توجیبم لرزید چشم از لخته های خون روی بانداژ زخمم برنداشتم در همون حال تلفنم رو از جیبم بیرون آوردم وبه گوشم چسبوندم صدای نگرانش توگوشم پیچید:

-الو تاویار خوبی؟

سرد گفتم:

-سلام زندم..

عصبی پوف کشید خوب می دونستم احتمالا الان با دست روی رونش ضرب گرفته بود.. باز به حرف اومد:

-هیچ میدونی توچه حالیم؟

-...

حرصی صدام کرد:

-تاویار؟ مگه قرار نبود خبر بدی؟ من باید از همه چیز خبرداشته باشم می فهمی؟


romangram.com | @romangram_com