#نگهبان_آتش_پارت_108

-میرم شرکت.. الانم قطع میکنم..

-باشه برای زخمت یه دکتر برو یکم به خودت برس

-خداحافظ..

-اووف از دست تو تاویار باشه برو خدافظ

گوشی رو قطع کردم و وارد حمام شدم.. دوش آب گرم رو باز کردم..

بانداژ به خاطر خون به زخمم چسبیده بود.. گوشه باند روگرفتم.. درد داشتم و از سوزشش سرم رو به عقب هل دادم و تو یه حرکت از زخمم جداش کردم و صدای آخم توفضای حموم اکو شد..

-آخخخ..

لعنتی نثار خودم کردم و باز به زخم زل زدم.. داشت خون میومد.. می سوخت و ریزش آب هم طاقتم رو میگرفت

وضعیتش خراب بود باید به دکتر سرمیزدم دوش زجرآوری گرفتم و بعد از پوشیدن حوله بیرون اومدم.. هنوز سر گیجه داشتم.. موهای نمدارم رو بادست به بالا هدایت کردم گوشیم رو کنار تخت به شارژر وصل کردم.. همونطوری با حوله روی تخت دراز کشیدم و چشم بستم.. مدام فکر اون زن مارصفت به سرم فشار می آورد

نا خودآگاه به یاد اون حرف که روزی دلم رو سوزوند افتادم

"ماشاالله.. پسرم درست مثل باباشه و سر سیاوش رو بوسید.. چندسالم بود؟ شاید هشت سال..

"هرکی اون رو ببینه میفهمه پسر منه پسر جمشید"

وطرز نگاه آخرش به من که الان علتش رو درک کردم.. پدرم حق داشت سیاوش بااون چشم های سبز درست مثل پدر.. موهای خرمایی.. لبای کوچیکش درست کپی برابر با اصل پدرم بود وپوست سفیدش مثل مادر..

اما من چی؟ چشم های سیاه که شبیه به هیچ کدوم از خاندان نبود..

پوست گندمی که این تنها شباهتم به پدرم بود ومن تنهابه همین دل خوش بودم.. تلخ خندیدم.. زیرلب گفتم:

-چه خوب که من بودم گزینه انتخابی.. چه خوب که تو جای من نیستی داداشم..

دلم باز برای دیدنش پر کشید.. افکار مزاحم رو با باز کردن چشمام از خودم دور کردم به ساعت روی دیوار که روی عدد چهار جون داده بود نگاه کردم..

و در نهایت به ساعت مچیم نیم نگاهی انداختم نه صبح بود بلند شدم و از کمد یک دست کت شلوار تماما مشکی بیرون آوردم مقابل آینه تک به تک پوشیدم .. دیگه نباید اتفاقات دیشب تکرار میشد چه سختی ها که نکشیدم و قرار بود بکشم.. باید سرپا می موندم .. کیف و لپ تاپم رو برداشتم.. از جیب کت دیشبم کلید خونه و سوییچ رو برداشتم.. گوشی رو از برق کشیدم.. نگاه آخر رو به اتاق انداختم و خارج شدم سالن خالی بهم دهن کجی میکرد.. سرتکون دادم همین امروز این مشکل هم حل میشد.. باچشم گرفتن از آشپزخونه از خونه خارج شدم..

آسانسور توطبقه پنج بود خواستم با پله برم که در باز شد ومن دختر جوونی که انگار عجله داشت دیدم باز اخم کردم


romangram.com | @romangram_com