#نگهبان_آتش_پارت_102
-قبول میکنم..
متعجب چرخیدم و چشم بالا کشیدم.. از کل وجودم آتیش زبونه می کشید:
-ببخشید؟
نزدیک شد.. لبخند میزد؟
-اینکه هوشت رو دست کم گرفتم..
ابروبالا انداختم..
-این حق شماست خوب منم واسه همین اینجارو از اول نشون ندادم.. انگار قسمت بود این طرحو با سنگ و آهن بزنم .. شما قضاوت کردی منم باهمون شیوه.. بهتون خودم رو ثابت کردم.. گرچه هیچ نیازی به اثبات نبود
نگاه آخر رو به نریمان انداختم که تنها ایستاده بود و نگاه میکرد.. درنهایت بی میلی روبه لیلی لب زدم:
-وقت بخیر..
و رفتم.. درست پایین پله بودم که باز صدام کرد..
-جناب کامیاب؟
بیش از این تحمل این زن شیطان صفت رو نداشتم.. ایستادم اما برنگشتم.. نزدیکی با اون بیش از حد تصورم سخت بود.. گرما داشت تا مرز جنون بدرقم میکرد
-من میخوام باز ببینمت..
قصد نداشتم به سمتش برگردم.. اون از این کار بیزار بود
-اما ما کارمون تموم شده.. این مکان دیگه مال شماست..
هیجان زده بود اما به حتم نه بیشتر از من.. این مکان واقعا متعلق به خودش بود.. این رو اسناد ثابت می کرد.. همون چند تکه کاغذ ناقابلی که به نریمان داده بودم..
-اما از تو با این ذکاوت بعیده متوجه نشده باشی باهم وارد چه راهی شدیم.. میشه به من نگاه کنی؟
آخر طاقت نیاورد این زن هوس بازِ خوک صفت.. میخواست از نگاه سبزش استفاده کنه.. هه.. برای یک مرد مرده؟ مشکلی نبود من بهش این اجازه رو می دادم که فکر کنه پای من هم گیر بود.. اجازه می دادم تا با خیال خامش به اینکه می تونست من رو با چشم های گیراش مجذوب خودش کنه خوش باشه.. نگاهش کردم.. لبای سرخش رو ازهم باز کرد داشت می خندید؟
-از شما هم بعیده که ندونید من یه طراحم و با خیلی هاکار کردم اما وارد کار نشدم..
romangram.com | @romangram_com