#نگهبان_آتش_پارت_103
و بالحن خاصی ادامه دادم:
-من کارم خلاف نیست.. اینا زاده ی تفکرات یه طراحه.. ببینین که توی خلوتش و با خودش اینارو می کشه.. حالا دست بر قضا کار شما به من گیر افتاده.. طریقه ی آشنایی ما با هم عجیبه.. یعنی نمی دونم شما چطور منو پیدا کردین اما مهم نیست.. من خیلی دیرم شده و باید برم.. امیدوارم این انبار به کارتون بیاد..
به وضوح جاخورد.. چه انتظاری داشت؟ سکوت که کرد سر تکون دادم و از اونجا فرار کردم وارد کوچه که شدم دلم هوامیخواست داشتم نابود میشدم از این همه نفرت... دستم روی یقه پلیورم مشت شد.. اون آشغال کثیف حتما الان منو زیر نظر داشت.. من آرامش رو برای چند دقیقه بازی کردم و حالا داشتم ذوب میشدم بااین وجود دولبه کتم رو به هم رسوندم ریموت رو فشردم و سوار ماشین x3 شدم و بی هیچ نگاهی از اون جا دور شدم...
باسرعت بالا رانندگی میکردم حالم دست خودم نبود..
-لعنت بهت..خدااااا.. چرااا چرا.. مشت می زدم..
رونم از مشت های مداومم بی حس شده بود اما این قلب هنوز می کوبید.. لعنتی.. لعنتیی.. من توان بیرون ریختن این زخم عمیق و این زهری که در عروقم جریان داشت رو تو خودم نمی دیدم..
-نابودت میکنم باید تقاص پس بدی خودم تک به تک کاراتو تلافی میکنم..
گلوم فریاد نزده، خراشیده شده بود..
-من همه چیز رو درست میکنم
توخیالم بامادرم حرف میزدم:
-نیستی ببینی پسری که همه به زور متوجه حرفاش میشدن حالا چطور فریادهاش گوش فلکو کر می کنه.. مادر دردام خیلی زیاده نمیتونم فریاد بزنم..
پشت پلکم باز میسوخت.. هنوز سرعتم بالا بود.. شهر همیشه شلوغ تهران خارج از تحملم بود مشتم روی فرمون می لرزید و بازم خیس عرق شدم.. موتورسواری رودیدم که به سمتم پیچید.. خیلی ناگهانی موتور رو مقابلم دیدم و مغزم دستور صادر کرد و پدال ترمز رو فشردم و ماشین با صدای جیغ لاستیک روی آسفالت درست نزدیک موتوری متوقف شد.. اما اون کنترلش رو از دست داد و افتاد.. چشم بستم.. نفس نفس میزدم.. کسی محکم به شیشه ماشین ضربه زد.. پنجه هام از شدت فشرده شدن درد داشت شیشه رو پایین کشیدم.. چشمام هنوز بسته بود جرات دیدن نداشتم.. اون با من چیکار کرد؟
صدای عصبی مردی تو گوشم پیچید..
-هی داداش معلوم هست چه غلطی می کنی؟
از پشت پلک بستم به روبرو نگاه می کردم
-هی عمووو؟ بیا پایین ببین تا کجا اومدی.. چیزی نمونده بود زیرم کنی..
پس اون راننده موتور بود.. سکوتم رو که دید دستگیره در رو به سمت خودش کشید
-نه مثل این که حالیت نیست بیا پایین باید افسر بیاد..
در قفل مرکزی بود.. بالاخره چشم بازکردم اطراف پراز ماشین بود و کلی آدم که انگار اومده بودن سینما.. پوزخند زدم که جیگرم سوخت.. راننده موتور انگار به خودش گرفت که از شیشه نیمه باز لبه ی کتم رو به مشت گرفت..
romangram.com | @romangram_com