#نسل_عاشقی_پارت_7
من-نمیگی سکته میکنم؟!
مهلا+مگه عشق من سکته هم میکنه
تا اینو گفت دو دستی دهنشو گرفت اخی لپاش گل انداخته بود و مظلومیتش رو زیاد کرده بود
مهلا+ببخشید منظوری نداشتم
من-مهلا
+....
من-مهلا خانوم!
+.....
من-خانومم!!!
نمیدونم چی شد که این حرف رو زدم.تا اینو گفتم با چشمای باز منو نگاه میکرد
من-میخوام ی چیزی رو بهت بگم میشه بشینی
فقط سر تکون دادو نشست رو صندلی
من-مهلا منو ببین من نمیدونم که اینی که گفتی واقعی بود یانه ولی من بهت علاقه دارم من هههه عاشقت شدم....
***مهلا***
وقتی که اون حرف از دهنم در رفت دمای بدنم رفت بالا لپام گل انداخت گفت که بشینم منم نشستم اون گفت عاشق من شده وای این غیر ممکنه عشق دوران کودکیم بهم بگه باور نمیکنم که اونم منو دوست داره یعنی یعنی ارزو هام به واقعیت پیوست خداجونم ممنونم واقعا ممنونم
+مهلا نمیخوای چیزی بگی
-اممم خب راستش منم باید ی چیزایی رو بگم من از بچگی عاشقت شدم همون باری که با عمو و زن عمو از لندن اومدین من ی شیطنتی رو تو وجودت حس میکردم و این باعث شد که شب و روز درباره ی شخصیتت بیشتر فکر کنم اینکه چرا برق شیطنت تو چشمت وجود داره ولی ساکت و مغرور رفتار میکنی برخلاف الان که خیلی شیطون شدی و همین باعث شد من بهت علاقه مند بشم و تا این که دوباره رفتین لندن اون وقت من موندم و ی قلبی که فقط برای دیدن دوباره ی تو میزد.
من گوشه گیر شدم تا هجده سالگی بهت فکر میکردم تا اینکه سینا اومد اونم مثه تو برق شیطنت رو داشت ولی مغرور برخورد نمیکرد من وقتی پیشش بودم تورو تو یادم میاوردم میگفتم یعنی میشه به جای سینا تو بیای تا دوباره ببینمت تا اینکه بهم گفت دوست دارم من موندمو و خاطرات تو هم به تو فکر میکردم و هم به سینا ولی ی نوایی از وجودم میگفت که من در کنار تو خوشحال میشم و همین شد ی چند باری با چشمای خودم دیدم که سینا با ی دختری دوست من خوشحال بودم اینکه برادرم عاشق شده من سینا رو از اون به بعد مثل داداشم میبینم رایان من عاشقتم یعنی بودمو هستمو خواهم بود.
تو تموم حرفام سرم پایین بود حرفام که تموم شد
صدای دست زدن رو شنیدم بعله گاومون سزارین کرد!!!!؟؟؟
همه بودن حتی سینا بود سر به زیر بود سرش رو که بالا اورد با حس غمگینی منو نگاه کرد و با ببخشیدی جمع و ترک کرد و تو همون لحظه مهرداد اومد جلو و تو چشمام نگاه کرد من گفتم الانکه بزنه تو گوشمو رایان یقه شو بگیره و دعوا بشه ولی نه منو بغل کرد و گفت
مهرداد+مبارک باشه ابجی جونم
بقیه هم اومدن به من تبریک گفتن و دخترا منحرف بازی در میاوردن و من لپام هر لحظه سرخ تر میشد پسر عمه هامم اومدن و تبریک گفتن البته من و پسر عمه هام مثه خواهر برادریم میگم ولی رایان اینو نمیدونست حالا قیافه ی رایان دیدن داشت هر لحظه از عصبانیت قرمز تر میشد تا اینکه رانا گفت
romangram.com | @romangram_com