#نسل_عاشقی_پارت_8

+زن داداشمو ول کنین رگ غیرت داداشم باد کرد

تا اینو گفت همه زدن زیر خنده حتی رایان هم میخندید خلاصه رفتیم تو خونه که رایان گفت من الان میام رفت بیرون و....

***رایان***

تو تموم لحظه ای که مهلا حرف میزد من بیشتر خوشحال میشدم خدایا واقعا ممنونم که منو به عشقم رسوندی خدایا دیگه چیزی نمیخوام جز سلامتی خودمو خانومم تا حرفای مهلا تموم شد صدای دست زدن اومد به به گاومون تو بیمارستان زایید اونم شش قلو همه بودن سینا بود اما سرش پایین بود تا اینکه نگاه منظور داری بهش انداخت فقط ی مرد میفهمه که چه نگاهی رو میگم دستام از عصبانیت مشت شد میخواستم گردنش رو بشکونم وقتی که رفت از عصبانیتم کم شد مهرداد رفت و روبه روی مهلا وایستاد من نگران بودم که مهلا رو بزنه وگرنه خودم میکشتمش ولی بغلش کرد و گفت

مهرداد+مبارک باشه ابجی جونم.

من خیلی خوشحال شدم که مهلا رو بدست اوردم همه پسر خاله هام اومدن و بغلم کردن و تبریک گفتن همه ی دخترا هم جای مهلا بودن.مهلا هر لحظه لپاش بیشتر قرمز میشد اخ الهی قربونش برم چند لحظه ی بعد پسرا رفتن طرف مهلا و یکی یکی مهلا رو بغل میکردن منو میگی اگه کارد میزدی خونم در نمیومد تا اینکه ابجی با فهم و شعورم گفت

رانا+ای بابا ول کنین زن داداشمو داداشم رگ غیرتش باد کرد.

همه خندیدیم و چند لحظه ی بعد رفتیم بیرون ولی من کار داشتم باید میرفتم بیرون

من-من الان میام

سوار ماشینم شدم و زنگ زدم به دوستم سامیار بعداز دو بوق جواب داد

سامی+به سلام داداش رایان خوبی

من-ممنونم سامی الان کجای کارت دارم؟

سامی+اولا کوفت و سامی دوما طلا فروشیم چیکار داری؟

من-سامی...

سامی+درد باباجان اسم من سامیار نه سامی

من-خخخخخ خب سامیار تا ساعت چند اونجایی؟

سامی+ی نیم ساعت دیگه چطور؟

من-میشه یکم بیشتر بمونی میخوام بیام پیشت!

سامی+خب بیا خونه دیگه!

من-نه میخوام ی حلقه ازت بگیرم

سامی+اوه اوه داداش مبارکه خب بیا منتظر میمونم

من-تا دو دقیقه ی دیگه اونجام بای

سامی+بای

حالا دیگه مثه جت میروندم و سر دودقیقه رسیدم

romangram.com | @romangram_com