#نسل_عاشقی_پارت_3
روشنا: مهلا
-بله؟
روشنا: بیا
-باشه با اجازه پدرجونممم
با تکون خوردن سر پدرجون ی لبخند دیگه زدم و رفتم
-بله عزیزم
روشنا: مهلا مطمعنی خوبی!!!
-اره عشقم مشکلی پیش اومده؟!
روشنا: ن نه فف فقط ماا میخواستیم بریم شمال تو هم میای؟
-اره منم میام
روشنا: خب پشه جون ما بعدظهر حرکت میکنیم
-ببین لیاقت نداری مثه ادم باهات برخورد کنن بعدشم پشه تیکه کلام منه اوکی پشه جون
روشنا:اهان حالا همون مهلای خل خودم
-خودتی
روشنا:چی؟
من-خل
روشنا+باشه به هم میرسیم دیگه
من-نچ نمیرسی بدو خخخخخ
با صدای عصای پدرجون ساکت شدیم
+همان طور که میدونید امروز سال جدید رو اغاز میکنیم و به دلیل اینکه پسر و عروس من دو سال پیش از کنار ما رفتن میخواهیم سال جدید رو در کنار انها شروع کنیم.
من فقط اروم اروم اشک میریختم هه اره مهلا درست دو سال پیش رفتن ولی تو هرکاری که میکنی با اینکه تو خاندان تنها شیطون هستی که با مشکلات زیاد بازم میخنده تویی اون دختر سرسخت و شاداب خاندان
مهرداد+ابجی گریه نکن.
مهرداد داداشم بود
romangram.com | @romangram_com