#نسل_عاشقی_پارت_17
روشنا جیغ زد و دنبالم کرد منم رفتم پشت رایان قایم شدم جام کاملا امن بود لامصب به خندق گفته بود بیا جلو باهم اشنا شیم
مهرداد+روشنا جان خودتو عذیت نکن گلم
مهرداد نفهمید چی گفت بیچاره وقتی هم که فهمید از خجالت سرخ شد و سرش رو انداخت پایین
من-بادا بادا مبارک بادا ایشاالله مبارک بادا
بقیه دست میزدن و رامین هم صوت میکشید منم که روی کاپوت ماشین نازنینم تنبک میزدم اخی روشنا و داداشم با خجالت به هم خیره شده بودن
من-خوب دیگه بشینین بریم
رانا+شما چهار تا باهم برین
من-چرا توهم بیا دیگه
رانا+نه بابا من بیام اون وسط مثه چغندر گندیده چیکار کنم
تا اینو گفت ما ترکیدیم از خنده
...........
من-خووب اینم از اینجا
ارمین البته با دهن باز+واااو تو اینجا رو از کجا پیدا کردی
من-چون خیلی زیاد بیرون میرم اینجور جاهارو پیدا میکنم
خب بریم تو کار توصیف ی جایی بود که
حالت دره مانند داشت ولی شیبش ملایم بود روی تپه سرسبز بود و پایین رو که نگاه میکردی کلی درخت خوشگل بود و چون عید بود هر درختی ی رنگ شده بود و روی دامنه ی کوه هم کلی درخت مثل درختای پایین بود ی جای رویایی یعنی جون میده فقط عکس بگیری و پاک کنی😂
من-شما هنوز اول راهین دهنتون انقدر شده بیاین جلو تر
بردمشون سمت همون قسمت دره مانند اقا اینا تا درختارو دیدن دهنشون بیشتر باز شد بطوری که نگران بودم ی وقت دهنشون جرر بخوره
من-دهنتون جر نخوره ی وقت خخخخ
رایان+تو دیگه کی هستی
منم دستمو گذاشتم رو سینم و با لحن مسخرای گفتم
من-خوشبختم مهلا هخامنش هستم
همه زدن زیر خنده همونجوری داشتم منظره رو نگاه میکردم که دیدم همه رفتن و رایان پشت سرم ایستاده طوری وایستاده بود
romangram.com | @romangram_com