#نسل_عاشقی_پارت_13


من-چه شرطی

رایان+اینکه الان پیشم بخوابی

من-اوووف باشه

رایان+قول دادیا

من با کلی خجالت-قول پیشت میخوابم

رایان+باشه.

رفتم و خودمو انداختم رو تخت ورایان هم اومد کنارم نشست

رایان+با این لباس میخوابی

من-بعله نکنه انتطار داری با لباس خواب بخوابم

رایان+خخخخخ نه ولی سخته

من-نه سخت نیست

رایان+هی مهلا تو به من اعتماد نداری

من-دارم برای چی

رایان+پس لباستو عوض کن

من-اووووف حوصله ندارم بیخی

رایان+منم کمکت میکنم

چاره ای ندارم

-باشه فقط روتو اون ور کن که در بیارم.

بلند شدم و مانتوم رو در اوردم و خدارو شکر ی تاپ استین کوتاه داشتم شالم هم در اوردم برگشتم که برم بخوابم که دیدم رایان جلوم تو کمترین فاصله ایستاده خیلی اروم دستاشو دور جلو اورد وتو چشمام زل زد منم که کلم تو یقم بود

رایان+هووف به داداشت قول دادم

بعد به طور خیلی ناگهانی گونم رو ب*و*س کرد یکی منو بگیره دارم غش میکنم بعد دستمو گرفت و برد سمت تخت خودش خوابید و دستاشو برای من باز کرد و منم رفتم خوابیدم بهترین شب عمرم رو کنار بهترین پاستیل دنیا گذروندم البته بگم اتفاق خواصی نیفتاد

(+منحرف

-برو بابا)


romangram.com | @romangram_com