#ننه_سرما_پارت_32

- راستش خجالت می کشم بگم.

- خجالت برای چی؟ بگو!

- فکر می کنم، یعنی شاید! اصلا ولش کن!

- باز لوس شدی؟!

- آخه خودمم نمی دونم!

- شاید چی؟ بگو خفه ام کردی!

یه لحظه مکث کردم و بعد گفتم:

- از پویا خوشم اومده.

- همین؟!

- خب شاید اونم از من خوشش اومده باشه!

- خب چه بهتر!

- از همین می ترسم!

- اینم ترس داره؟! ترس اون موقعی داره که تو از اون خوشت اومده باشه و اون از تو خوشش نیومده باشه!

- آخه اون حدااقل چهار، پنج سال از من کوچیکتره!

- مگه شناسنامه ش رو بهت نشون داد!

- نه دیوونه! همینجوری معلومه!

یه فکر کرد و گفت:

- اصلا نگران نباش! یه فکر خوبی دارم!

تند گفتم:

- چه فکری؟

- بذار اول مطمئن شی که اونم از تو خوشش اومده! وقتی کاملا مطمئن شدی، با هم می بریمش ثبت و احوال و می دیم یا شناسنامه ی اونو چند سال بزرگتر کنن و یا شناسنامه تو رو چند سال کوچیکتر!

اینو گفت و با صدای بلند خندید و رفت طرف دوستش که تا اومدم پیداش کنم، پویا از پشت سرم گفت:

دنبالتون می گشتم.

سریع برگشتم طرفش و همونجور که هول شده بودم، تند گفتم:

- ژیلا صدام کرد. یعنی من کارش داشتم.

- بفرمایید! یه نوشیدنی خنک!

لیوان رو ازش گرفتم و تشکر کردم که گفت:

- احساس می کنم کمی اضطراب دارین.

- من؟! نه! نه! اصلا!

یادمه یه دوستی بهم می گفت وقتی یه خانم در مورد چیزی می گه نه! نه! اصلا، حتما بدون که یه مساله ای در میون هست!

یه لبخند سرد زدم و گفتم:

- راستش می خواستم برگردم خونه. به ژیلا گفتم که گفت یه خرده دیگه مهمونی تموم می شه و بعد با هم می ریم.!

- اگه اینجا ناراحتین من می رسونمتون خونه!

وای! داشت بدتر می شد! برای همین زود گفتم:

نه! نه! اصلا!

پویا لبخند زد که خودم متوجه شدم و خندیدم و گفتم:

این دفعه دیگه باور کنین که این نه! نه! اصلا! واقعا به همون معنای خودشه!

- قبول کردم.

بعد این طرف و اون طرف رو نگاه کرد و گفت:

دل تون می خواد بریم اونجا بنشینیم؟!

احساس کردم که فکر خوبیه! حرکت کردم طرف گوشه ی سالن که چندتا مبل کنار هم چیده شده بود و پویام دنبالم اومد و دوتایی نشستیم که گفت:

از خودتون بگید!

هیچی نگفتم که گفت:

- حوصله تون سر رفته؟

- نه!

- می خواین من برم؟


romangram.com | @romangram_com