#ننه_سرما_پارت_3
_وَ وَ... وضع مالی مون خو خو ... به! فَـ فَـ ...فقط این مُـ مُشکل زَ زَبان اَ اَ اَ... اگه حل بِــ بشه ! یَـ یَـ یعنی دُ دُ دکتر گفته حَــ حَــ حل می شه!
« دیگه به بقیه ی حرفاش گوش ندادم ! خدا می دونه با چه بدبختی داشت حرف می زد ! می خواست به هر ترتیبی که شده منو راضی کنه و این با اون مشکلی که داشت واقعا براش زجر آور بود!
سرم رو انداخته بودم پایین و هیچی نمی گفتم! کاش حداقل انقدر انسان بودم که تو چشماش نگاه می کردم! خیلی عادی و طبیعی ! حداقل اینطوری بهش نشون می دادم درک اینو دارم که بفهمم این مشکل ممکنه برای هر آدمی پیش بیاد! بعدا می تونستم به هزار دلیل خواستگاریش رو قبول نکنم! اما من بدترین نوع برخورد رو انجام دادم!
طفلک خودش متوجه شد و بعد از ده دقیقه حرف زدن که فقط تونست شاید هفت هشت تا جمله بگه ،آروم و با خجالت از جاش بلند شد ! لحظه ی آخر صورتش رو دیدم! عرق کرده بود! خیلی زیاد ! اما مهم اشکی بود که تو چشماش حلقه زده بود و هر لحظه ممکن بود سرازیر بشه! کاش همون موقع صداش می کردم و باهاش حرف می زدم که اون طوری از اتاق بیرون نره!
نمی دونم وقتی در رو پشت سرش بست و رفت و پدر و مادرش چشم شون بهش افتاد چه احساسی داشتن!
من حتی از اتاق بیرون نیومدم ! اونام ده دقیقه بعد رفتن!
یه احساس رو لگدمال کرده بودم ! خیلی وحشیانه!
اون صحنه هیچ وقت از یادم نمی ره و هر بار به یادش می آرم ،از خودم متنفر می شم!
رسیدم به یه کافی شاپ .بی اختیار رفتن توش و سر یه میز نشستم.سرِ میز بغلی م یه دختر و پسر نشسته بودن و آروم با همدیگه حرف می زدن اما چون فاصله ی میز ها از همدیگه کم بود ،حرفاشون رو می شنیدم.
سفارش یه نسکافه دادم و سرم رو برگردوندم طرف در و وانمود کردم که حواسم به اونا نیست! خیلی کنجکاو شده بودم! دختره خیلی ناراحت بود و حرف می زد!
_علی به خدا می شه پیدا کرد ! من تو روزنامه خوندم! طرفای غرب و شرق هست!
آپارتمان های چهل پنجاه متری ! اجاره شم مناسبه ! منم که دارم کار می کنم!
_بعدش چی؟
_بعدش خدا بزرگه! دو نفر که همدیگرو دوست...
_تو رو خدا چرت و پرت نگو! همونجاها که می گی ،تمام حقوق من و تو رو هم که بذاریم نمی شه جایی رو اجاره کرد!
_ می شه به خدا! تو بیا با هم بریم ببینیم ...
_رفتم ! دیدم! نمی شه! نمی شه!
_خب اونجاها نه! می ریم پایین شهر ! اونجا که دیگه حتما هست!
_بابات میذاره؟!
_اون با من! اون با من! تو کاری نداشته باش !
_اگه بابات یه خرده کمک می کرد...!
_وقتی ببینه ماها داریم با عشق زندگی می کنیم حتما می کنه!
اون الآن مطمئن نیست ! بعدا حتما کمک میکنه علی!
_پس به من اعتماد نداره!
_آخه تو باید بهش حق بدی ! قول می دم...
_طرفداری م ازش می کنی؟بابات اصلا از من خوشش نمی آد!
_نه به خدا! اشتباه می کنی! اخلاق بابام اینجوریه ! با منم همینطوره!
_ببین فرناز ! من ،چه جوری بگم؟! اولش فکر نمی کردم که اینجوری باشه!
_چه جوری؟
_اینجوری دیگه!
_یعنی چی؟!
_ببین! تو وضع منو می دونستی ! بهت گفته بودم که منم و یه حقوق ! با این حقوقم نمی تونم ازدواج کنم!
_ولی می تونیم!
_نه! نمی تونیم! من همینجوری خودمو به زور راه می برم! اگه فکر نمی کردم که پدرت کمک می کنه،اصلا...
_مگه من چیزی در مورد کمک پدرم گفته بودم؟!
_مستقیم نه !
_یعنی چی؟!
_خودتو به اون راه نزن!
_باور کن نمی فهمم چی می گی!
_من تو رو چه جوری دیدم فرناز؟!
_یعنی چی؟!
_یه دختر که ماشین زیر پاشه و لباسای شیک می پوشه و خونه ش تو جردنه!
_خب یعنی چی؟!
_یعنی اینکه وضع مالی ش خوبه!
_خب ؟!
_خب یعنی همین دیگه!
romangram.com | @romangram_com