#ننه_سرما_پارت_26

_ما آدما اکثرا چیزایی می گیم که خودمون نمی فهمیم و بهش اعتقادی نداریم! اینم یکی از اون چیزاس ! ولی یکی دو نفر اینجا هستن که اشعارشون خیلی عالی و خوبه! یکی شون همون خانمی یه که اون گوشه نشسته.

حتما می شناسیش! خیلی خیلی معروفه! خوب و عالی و شجاع! فکر کنم یه شعری برامون داشته باشه امشب.

«بعد آرو اسمش رو بهم گفت.شناختمش و باعث افتخار بود که در اون لحظه اونجا هستم و ایشون رو می بینم.

تو همین موقع دوباره خانم میزبان پشت تریبون رفت و همه رو به سکوت دعوت کرد و بعدش از همون خانم شاعر که انگار امشب تصمیم نداشت شعری بخونه ،خواهش کرد که بیاد و اگر شده حتی چند بیت از اشعارش رو بخونه که اونم بعد از کف زدن زیاد ما،قبول کرد و رفت پشت تریبون و یه شعر کوتاه و خیلی قشنگ و پرمعنی برامون خوند و بعد از تشویق زیاد رفت سرجاش نشست.بعدش دو سه نفر دیگه شعرشون رو خوندن که همون خانم میزبان رفت جلو و بعد از چند جمله اسم پویا رو صدا کرد! با تعجب برگشتم و به پویا نگاه کردم و آروم بهش گفتم»

_شمام شاعرین؟!

«همونجور که با لبخند از جاش بلند می شد که بره پشت تریبون ،آروم بهم گفت»

_نه! و جدی نه!

«بعد رفت و جلو همه یه تعظیم کوچولو کرد و از همون دور یه نگاه به من کرد و گفت»

_راستش امشب شب عجیبیه!یعنی برای من.یه بازی دیگه از سرنوشت! از سرنوشتی که اسیرشیم و نمی دونیم چرا! امشب می خوام براتون از تاریخ بگم ! از افسانه ها! یا افسانه ی تاریخ!

«بعد دوباره به من نگاه کرد و یه لبخند زد که تو همین موقع م ژیلا یواش برگشت و یه نگاه معنی دار به من کرد.یه لحظه بعد پویا شروع کرد»



زمین سرد است و ساکت

آسمان خاموش

نه بادی می وزد اینجا

نه بارانی

درختان،سبز در دانه نهان گشتند

نه رودی

کوه،نه

ابری

نه دریایی!

زمینی پست و خشک

خالی ز هر جنبنده ای

تنها و بی کس

بی پرنده

بی نسیم

بی آب

بی دانه

فتاده گوشه ای از کهکشان

در انتظاری دور

می چرخد!

سوال این است

که آدم هیچ پیدا نیست!

و آدم نیست

الا در بهشتی سبز و خوش

شاداب و سرزنده

پر از نعمت ،عدالت

شادی و امید و تقوا

زیستگاه آدمی تنها

به هر سو می رود

اینجا

و آنجا

این مکان

و آن مکان

هر میوه ای رنگی

گلی با بوی خوش

زیبا


romangram.com | @romangram_com