#ننه_سرما_پارت_24

نگاهش کردم. از من حدود ده سانتی متر قدش بلندتر بود. احتمالاً یک و هشتاد بود! بلند قد و چهارشونه! یه شلوار جین پوشیده بود با یه تی شرت. موهاش مشکی بود و ***. برای همین مرتب و با یه حرکت می ریخت تو صورتش و اونم طبق عادت با دستش می دادشون عقب. چشماش حالت عجیبی داشت! یه حالت معصومانه و صادق! مژه های بلند و ته ریش! خیلی ساده اومده بود مهمونی! یعنی مثل بقیه نبود!

اومدم یه چیزی بگم که زیلا از بغلم اومد!

- سلام! سلام!

پویاجواب سلامش را داد. من همونجور که بهش چپ نگاه می کردم گفتم:

- ایشون پویا هستن!

ژیلا نگاهی به پویا کرد و گفت:

آفرین! آفرین! امیدوارم همیشه پویا باقی بمونن!

پویا خندید که من یه چشم غرع به ژیلا رفتم و گفتم:

ایشون همون کسی هستن که امروز صد تومن بهشون دادی بلیت اتوبوس بخرن.

یه آن ژیلا جا خورد! یعنی واقعاً جا خورد اما بعدش بهش گفت:

بلیت خریدی؟

پویا با لبخند گفت:

یه دونه!

ژیلا با پررویی دستش را دراز کرد و گفت: پس بقیه پول رو بهم پس یده که دفعه دیگه هم بهت قرض بدم.

از این حرفش هم خنده ام گرفت و هم از خاضر جوابیش خوشم اومد اما بازم خجالت کشیدم و خواستم که به خاطر این شوخی از پویا عذر خواهی کنه که بلافاصله پویا در حال خنده گفت:

اگهاجازه بدین اون صد تومنی رو به عنوان یه یادبود نگه دارم.

دوباره ژیلا گفت:

باشه اما خرجش نکنی ها!

نه مطمئن باشید! احساس می کنم اون صد تومنی برام شانس میاره!

اینو گفت و برگشت به من نگاه کرد که بازم خجالت کشیدم و سرم رو برگردوندم طرف ژیلا که داشت می خندید. منم خندیدم که ژیلا گفت:

اگه می دونستم با یه جوون مودب و خوش تیپ مثل شما سر و کار دارم، حتما جای صد تومنی یه پونصد تومنی بهت می دادم!

پویا هم با لبخند سرش رو به حالت تعظیم جلو ژیلا خم کرد و ژیلا همونجور که داشت برمی گشت طرف دوستاش، یواش یه چشمک کوچولو به من زد و رفت. وقتی دوتایی تنها شدیم آروم گفتم:

- خیلی شوخ و با نمکه!

- و سرزنده

- آره. سرزنده و شاد.

- اما شما نه.

نگاهش کردم که گفت:

شاد نیستین. چرا؟

شونه هامو بالا انداختم و گفتم:

چرا، هستم.

بهم یه لبخند زد که گفتم:

- خوب نه به شادی ژیلا!

- اسمشون ژیلاست؟

- آره. دوست دوران دانشگاهم.

- چه خوب! نذاشتین با وجود زندگی و گرفتاری هاش ارتباط تون قطع بشه!

یه لحظه مکث کردم و بعد با خنده گفتم:

قطع شده بود! چند سال! یه روزه که همدیگه رو دوباره پیدا کردیم!

- جدی؟!

- زندگی و گرفتاری هاش!

- بله، ازدواج و زندگی و خونه و بچه!

- من ازدواج نکردم!

با تعجب نگاهم کرد و فگت:

جدی؟ چرا؟

دوباره شونه هامو بالا انداختم که گفت:

خیلی دلم می خواد علت مجردی شما رو بدونم.

بعد انگاری متوجه شد که زیادی داره سوال می کنه و وارد زندگی خصوصی من می شه گفت:


romangram.com | @romangram_com