#ننه_سرما_پارت_21
_موقعیت رو گزارش کن! به گوشم!
_موقعیت افتضاح ! به گوشم!
_ژیلا! مفهوم نیست ! به گوشم!
_مونا! همین الآن خواستگار شصت ساله با خاله م اینجا بودن ! به گوشم!
_ژیلا! رَدشون که نکردی! وضعیت اضطراریه! شوهر نایاب! به گوشم!
_مونا! گزارش دیر رسید! با وضع بَد رَدشون کردم! به گوشم!
_ژیلا! تو اگه به گوش و به هوش بودی که شوهر به این خوبی رو رَد نمی کردی ! نفهمیدی از کدوم طرف رفتن که برم دنبالشون و برشون گردونم؟!
_گم شو ژیلا! مرتیکه از سن و سالش خجالت نمی کشه!
_والا بیچاره سن و سالی نداشته! یعنی پیش این یکی که من برات پیدا کردم سن و سالی نداره! خواستگاری که من برات جور کردم هشتاد و سه رو شیرین داره!
_لوس نشو! همین الآن اگه تلفن نمی کردی می خواستم گریه کنم!
_نکردی که!
_نه!
_خوبه! اشک هاتو بزار واسه این یکی خواستگار چون واقعا گریه داره! حالا تا نیم ساعت دیگه آماده شو که می آم دنبالت!
_که کجا بریم؟!
_یه آرایشگاه! باید آماده بشی برای شب!
_امشب؟!
_آره! گفتم بهت که! شب یه مهمونی دعوت دارم! حاضر شو که الآن می رسم اونجا! بای!
«اینو گفت و تلفن رو قطع کرد ! دیگه فرصت نداشتم به جریان خواستگاری فکر کنم که ناراحت بشم! تند بلند شدم و کارام رو کردم و حاضر شدم.سه ربع بعد ژیلا رسید و از همون پای آیفون گفت که برم پایین.منم در رو قفل کردم و رفتم پایین. یه مزدای شیک داشت. سوار شدیم و حرکت کردیم که گفت»
_چطوری عروس خانم؟!
_لوس نشو! یادم که می افته گریه م می گیره!
_خیلی ناراحتت کرد؟! اسمش چی بود؟!
_رحیم آقا! آره ،خیلی ناراحت شدم!
_انتقام ! باید از نوع شون انتقام بگیریم!
«اینو گفت و ماشین رو یه مرتیه کشید سمت راست خیابون و جلو یه پسر حدود بیست و هفت هشت ساله ترمز کرد و از همون طرف شیشه سمت منو داد پایین و گفت»
_ببخشین آقا! مسیرت کجاست؟
«پسره با خنده گفت»
__من مستقیم میرم!
«ژیلا با یه لبخند قشنگ گفت»
_چه خوب!
«بعد دست کرد از تو کیفش یه صد تومنی در آورد و برد از پنجره بیرون و گفت»
_اینو بگیرین لطفا!
«پسره صدتومنی رو گرفت که ژیلا گفت»
_حالا شما با این ،بلیت اتوبوس بخرین و سوار شین ببینم کدوممون زودتر می رسه اونجا!
«من نفسم بند اومده بود! پسره همونجوری مات شده بود به ژیلا که اونم خیلی خونسرد گاز داد و با سرعت حرکت کرد ! یه آن برگشتم و به پسره نگاه کردم! هنوز صد تومنی تو دستش بود و مات ما رو که دور می شدیم نگاه می کرد!یه دفعه ژیلا زد زیر خنده و گفت»
_خوشت اومد؟! این به اون در!
«یه لحظه مکث کردم و بعد زدم زیر خنده! اونم از اون خنده ها! اصلا نمی تونستم جلوی خودمو بگیرم! خنده ی چندساله بود! از ته ته دل! شاید پنج دقیقه ی تموم دوتایی داشتیم می خندیدیم که ژیلا گفت»
_ببین الآن پنج سال جوون شدی!
_واقعا! تو چه جوری جرأت کردی ژیلا؟!
_جرأت برای چی؟! یه مسابقه با هم گذاشتیم! فقط من با ماشین خودم و اون با اتوبوس!
_طفلک خشکش زده بود!
_از این به بعد هر مردی ناراحتت کرد ،تلافی ش رو سر یه مرد دیگه در بیار ! اینطوری هی جوون می شی! راستی دلت می خواد تلافی کار سعید رو سر یکی دیگه در بیاریم؟!
_نه! نه! قربونت! همین یکی کافیه!
_می خوای همینطوری که با هم حرف می زنیم و می خندیم با ماشین بزنم و دو سه تاشون رو زیر بگیرم که دلت خنک بشه؟!
_نه تو رو خدا!
_بذار حداقل این پیرمرده رو زیر کنم که یه وقت به فکر خواستگاری از یه دختر جوون نیفته!
_نه جون من ژیلا! من اصلا دیگه هیچ ناراحتی از مَردا ندارم!
romangram.com | @romangram_com