#ننه_سرما_پارت_16

_خيلي بي معرفتي!

«سکوت کرد و بعد گفت»

_شما؟

_من کسي هستم که مي خوام برم به همه بگم که تو چقدر بي معرفتي!

_تو رو خدا به کسي نگو! من به اندازه ي کافي پرونده م پيش دوستان خراب هست! تو خراب ترش نکن! شادي توئي؟!

_کاشکي شادي بودم! فعلا که غم و غصه مهلت نمي ده!

_ببخشين ،شما؟!

_ژيلا خانم بي وفا؟!

«سکوت کرد که گفتم»

_منم ،مونا!

«يه لحظه مکث کرد و بعد يه مرتبه جيغ کشيد و گفت»

_مونا؟! خودتي؟!

_آره بي معرفت!

_خدا خفه ت کنه! نزديک بود تصادف کنم! کجايي تو ؟! کجا خودتو گم و گور کردي؟!

_تو زندگي! تو خودم ! تو دنيا!

_خفه شو و براي من شاعرانه حرف نزن ! بگو کجايي؟!

«بازم نتونستم جلو خودمو بگيرم زدم زير گريه!»

_مونا؟!مونا؟! چي شده الاغ؟!

_بابام مرده ژيلا!

«سکوت کرد.بعد صداي چند تا بوق اومد و صداي ژيلا!»

_کوري؟!راهنما رو نمي بيني؟!

«انگار ماشين رو زد کنار و بعد گفت»

_کِي؟!

_با مني؟!

_آره،کي؟!

_چند ماه پيش!

«بازم سکوت کرد و بعدش گفت»

_کجايي الان؟!

_خونه.

_آدرس بده!يادم رفته!جاي قبلي اين؟!

«آدرس رو بهش دادم.»

_تنهايي يا تن ها؟!

_اگه منظورت شوهر و اين چيزاس بايد بگم نه!

_پس اومدم!شامم مي گيرم مي آم!

_باشه!

_پس فعلا باي!

_فعلا باي!

«تلفن رو قطع کردم .يه حال عجيبي داشتم!يه حس خوب!مثل حس تازه شدن!احساس اينکه يکي داره مي آد!براي تو مي آد!حس انتظار!چشم به راه بودن!و چقدر خوبه!يه زماني از انتظار متنفر بودم اما حالا!

بلند شدم و يه نگاهي به خونه کردم.همه چي مرتب بود ! چه احمقانه! چرا مرتب نباشه؟! خونه اي که کسي توش رفت و آمد نمي کنه که بهم ريخته نيست!

يه خرده روي ميزها خاک نشسته بود!خيلي کم! اما چه اهميت داشت؟!فردا روز نظافت بود!پس تا فردا!

رفتم سر يخچال.کمي ميوه داشتيم.اندازه ي دو نفر.يه جعبه سوهانم داشتم.کافي بود!يه سيني از تو قفسه در آوردم و دو تا فنجون.به ياد گذشته ها.دوتايي عاشق نسکافه بوديم.

يه سبد کوچولو ميوه،جعبه ي سوهان ،دو تا فنجون تو يه سيني .

زير کتري رو هم روشن کردم که آب جوش بياد .بعدش نشستم و چشمم رو دوختم به آيفون .خيلي دلم مي خواست زودتر بياد و ببينم چه جوري شده!حالا تازه مي فهميدم که چقدر دلم براش تنگ شده ! چقدر با هم خوب بوديم! چقدر بهمون خوش مي گذشت!ژيلاي شيطون و سرزنده!با کارهاي عجيب و غريبي که مي کرد!با طرح هاي مخصوص خودش!

نيم ساعت سه ربع گذشت که مثل يه ماه بود اما يه مرتبه صداي آيفون بلند شد!مثل برق پريدم طرفش!چراغ دم در رو روشن نکرده بودن و از تو آيفون نمي تونستم درست ببينمش!زود در رو باز کردم اما نيومد تو!گوشي رو برداشتم و گفتم»

_سلام،درست اومدي،بيا تو!

_اگه بگي کدوم طبقه اي حتما مي آم!


romangram.com | @romangram_com