#ننه_سرما_پارت_10

-از احوالپرسی شما!

-می دونم خاله جون!می دونم اما بخدا انقدر گرفتارم که نگو!از یه طرف این بچه ها!از یه طرف اون مرد!اصلا وقت سر خاروندن برای ادم نمی ذارن که!حالا بگو ببینم چطوری؟!

-ای بد نیستم!

-خدا رحمت کنه مادر و پدرت رو!حداقل خیالم راحته انقدری برات گذاشتن که دستت رو پیش این و اون دراز نکنی!

-خدا همه ی رفتگان رو رحت کنه!

-خب!دیگه توام باید زندگی کنی!

-چه بخام چه نخوام!

-یعنی چی خاله جون ؟!این حرفا چیه؟!مرگ برای همه س!مردن برای همه هس!دیر و زود داره سوخت و سوز نداره!مگه وقتی مادرت خدا بیامرز مرد پدرت خودکشی کرد؟!نه یه مدت گریه و زاری بهدش زندگی!ادمیزاد اینطوریه!خاک سردی می اره!فراموشی می اره!حالا اینا رو ولش کن!راستش تلفن کردم که هم یه حالی ازت بپرسم و هم یه چیزی بهت بگم!

-بفرمایین!طوری شده!

-نه×!نه! یعنی می خواستم یه وقتی خودم بیام بهت سر بزنم اما امان از این گرفتاری ها!

-قدمتون رو ی چشم!

-قربون تو خاله جون!اما گوش کن ببین چی می گم!الان 6.7 ماهی هس که اون خدا بیامرز فوت کرده عزاداری و این چیزام تمومه!باید تو فکر زندگی باشی!اینجوری که نمی شه!یه دختر تک و تنها!خدا میدونه شب نیس که به فکر تو نباشم!ای این دختر این وقت شب تنها چیکار می کنه؟!ای نکنه یکی نصفه شبی بره بالا سرش!خلاصه این فکرا که می اد تو سرم کلافه می شم!بلند می شم یه خرده شیطون رو لعنت می کنمو یه دعایی برات می خونم و فوت می کنم و یه خرده که دلم اروم گرفت می خوابم اما همه ش یه گوشه ی ذهنم پیش توئه!

-ممنون خاله جون!اما منم یه جوری گلیم خودم رو از اب می کشم بیرون!

-این حرفا چیه دختر جون!تا بوده که زن مرد می خواد و مردم زن!تو جوونی!سن و سای نداری که!نمی شه تا اخر عمر تنها بمونی!باید یه سر و سامونی بگیری!من صلاحت رو می خوام خدا شاهده!

ممنون خاله جون ممنون!

-عرضم خدمت شما که حالا فعلا پیش خودت باشه تا بعد!فعلا همین طور سر بسته بهت می گم!این برادر شوهرم!یادت هس؟!

-برادر کریم اقا؟!

-اره اقا رحیم!زنش دو سه سال پیش مرد دیگه!خبر که داری؟!

-اره بابام زنده بود!با هم رفتیم ختمش!

-اره خاله جون!این زنش رو خیلی دوست داشت!مرد خیلی اقا و خوبیه!خدابیامرز دو سه پیش زنش سرطان گرفت و هر کاری کردن نشد که نشد !بعدشم که بیچاره مردد!الان دو سه سایه که تنهاس چند وقت پیش که اومده بود یه سر به ما بزنه یه زمزمه هایی می کرد!یعنی مستقیم روش نشد به من بگه!من که رفته بودم اشپزخونه به کریم اقا گفته بود اگه تو راضی باشی یه عقدی بکنین و هم تو سر و سامون بگیری و هم اون!ادم خیلی خوبیه!درست کپی کریم اقا!راستش منم دیدم که بد نیس!هم خیالم از این طرف راحته و هم از اون طرف!(رو که نیس سنگ پا قزوینه والا)این بود که گفتم به تو بگم !از نظر ملیم وضعش خوبه!می دونی که؟!مغازه داره تو جمهوری!بچه هاشم که سر خونه و زندگی خودشون و کاری به کار باباهه ندارن!خلاصه ی کلام اینکه موقعیت خوبیه!قیافه ش یادت هس؟!

"یه لحظه مکث کردم و بعد گفتم"

-نه خاله جون!

-عکسش اینجا هس!اگه خواستی فردا یه سر بیا اینجا و ببین !ماشاالله خیلی قبراق و سرحاله!

-خاله جون این رحیم اقا چند سالش میشه؟!

-رحیم اقا به نظرم یه سال از کریم اقا کوچیکتر باشه!

-کریم اقا چند سالشه؟!

-62.23!(این دیگه روی کارخونه سنگ پا قزوینم برده)اما اینا ماشالا ماشالا بزنم به تخته جوون قدیمی ان!سرپا و قبراق!نگاشون بکنی میگی 40بیشتر ندارن!

-بالاخره 60سال خیلی زیاده خاله جون!

"یک مکثی کرد و گفتگ

-به دل نگیری خاله جون ا!من خیر و صلاحت رو می خوام!اما شمام که دختر بیست ساله نیستی خاله جوون!(یکی بزنه اینو خفه کنه)

"خیلی بهم بر خورد !کاش تو همون تنهایی خودم بودم و این همدم و مونس بهم زنگ نمی زد!

اروم گفتم"

-نه خاله!من دختر بیست ساله نیستم!

=خب!

-اما من حالا نه به خاطر سن و سال زیاد رحیم اقا!کلا من خیال ازدواج ندارم!اما ممنون از اینکه به فکر من هستین!

-خاله جون تو اصلا متوجه نیستی!نگاه به الانت نکن!ادم پیری داره!زمین گیری داره!اینا برای مرد یه چیزه و برای زن یه چیز دیگه!حواست رو جمع کن !فعلا نمیخواد جواب بدی!برو فکراتو بک بعدا!

-چشم!

-اره خاله جون!ادم نباید همینطوری تصمیم بگیره !حالا من بازم باهات صحبت می کنم!توروخدا یه سر پاشو بیا اینجا! دلم برات تنگ شده!

-چشم حتما می ام!

-راستی کا حقوق بابات چی شد؟!درست شد؟!

-در حال بررسی و این چیزاس!

به امید خدا جور می شه!تو رو خدا هر وقت کاری چیزی داشتی یه زنگ به من بزن!

-چشم ممنون!

-پس من فعلا برم که الان کریم اقا سرو کله اش پیدا می شه!وقتی می اد انگار از سال قحطی برگشته!همچین گشنشه که اگه ده دقیقه شام دیر حاضر بشه غش کرده!

-سلام بهشون برسونین!

-سلامت باشی خاله جون !مواظب خودت باش!


romangram.com | @romangram_com