#نغمه_عشق_پارت_9
_چون دوستتون دارم.
برگشتم و نگاش کردم تو چشاش برق عجیبی بود،گفتم:
_از کجا به این نتیجه رسیدین؟
آرش :از اولین باری که دیدمتون،از اون موقع با خودم عهد بستم که جز با شما با کس دیگه ای ازدواج نکنم.
دور و برم و نگاه کردم،دلم می خواست الان الناز اینجا بود و کمکم می کرد.آخه من باید چه کار می کردم،تو چشای آرش یه معصومیت خاصی نشسته بود و یکدفعه یک تصمیم عجیب گرفتم و گفتم:
_بهتره با خانواده ام صحبت کنین البته من تا دانشگاه قبول نشم قصد ازدواج ندارم.
چشاش برقی زد و گفت:
_ممنون.
بلند شدم و گفتم:
_فعلا خداحافظ.
و بعد از کنارش بلند شدم و رفتم ولی بازم سنگینی نگاهش رو احساس می کردم،کمی که قدم زدم الناز جلوم سبز شد و گفت:
_سلام.
بهش اخم کردم و گفتم:
_برو کنار رفیق نیمه راه.
الناز :من رفیق نیمه راهم؟دستت دردنکنه.
_کجا یکدفعه گذاشتی و رفتی؟
لبخندی زد و گفت:
_پس می خواستی پهلوتون وایسم و هی به به و چه چه کنم؟
روی یک صندلی نشستم و گفتم:
_ الناز؟!
کنارم نشست و گفت:
_جانم!؟
_من باید چه کار کنم؟
الناز :بهش چی گفتی؟
_بهش گفتم تا دانشگاه قبول نشم ازدواج نمی کنم ولی الناز من خیلی بچه ام.خیلی زوده.
دستی روی شونه ام کشید و گفت:
_اینجور مسایل ربطی به سن و سال نداره،هر وقت حس کردی وقتشه باید قبول کنی،حالا چه 10 سالگی چه 30 سالگی.
_ولی من آمادگیشو ندارم.
الناز :پس صبر کن.
_می دونی آرش بهم چی گفت؟
الناز :چی ؟
_گفت دوستم داره.
یکم مکث کرد و بعد گفت:
_باورش کردی؟
_نمی دونم ولی وقتی اینو بهم گفت انگار می خواست کلی حرف بزنه،مدام مکث می کرد ببینه کجای حرفش ایراد داره،می گم الناز به آرش بگو فعلا دست نگه داره تا بعد.
الناز :بعد یعنی کی؟
_یعنی تا بعد از اعلام نتیجه های کنکور.
الناز : آرش انقدر دوستت داره که حاضره همه ی عمرشو به پات صبر کنه،البته اگه بدونه روزی قصد ازدواج داشتی با اون ازدواج می کنی.
_فعلا پاشو بریم که می دونم الان مامان خیلی نگران شده.
romangram.com | @romangram_com