#نغمه_عشق_پارت_89
_بابا جون خیلی دلم براتون تنگ شده از عید تا حالا ندیدمتون.
بابا:ما هم همینطور.راستش همن دیشب با مامانت حرف می زدیم شاید یه چند روزی اومدیم پیشت.
خیلی خوشحال شدم و گفتم:
_جدی؟وای خیلی عالی شد.من منتظزتونم.آخر همین هفته حرکت کنید.
بابا:حالا باید دید چی می شه؟راستی نغمه چیزی کم و کسر نداری؟
_نه بابا جون انقدر شما هر ماه به حسابم پول می ریزین که دیگه نیاز مالی ندارم.
بابا:خدا رو شکر.راستی برات یه خط موبایل می خرم اگه خودم اومدم که برات میارم وگرنه پولشو می فرستم خودت بخر.
_ممنون ولی من آخر هفته متظرتونم.
بابا:باشه.مامانت اینجاست می خواد باهات حرف بزنه فعلا خداحافظ.
_خداحافظ.
مامان گوشی رو گرفت و گفت:
_الو نغمه جون سلام.
بعد کلی سلام و احوالپرسب گفتم:
_مامان جون شما بابا رو راضی کنین من آخر هفته منتظرتونم.
خندید و گفت:باشه.خیالت راحت.تردید و دودلی ما توئی.می ترسیم مزاحمت بشیم.
_پس فکر من نباشین دیگه هم این حرف رو نزنین.
مامان:باشه،خب دیگه پول تلفنت زیاد می شه.
بعد با هم خداحافظی کردیم و رفتم توی آشپزخونه که یه چیزی برای خودم درست کنم.اصلا حوصله آشپزی رو نداشتم یه چیزی حاضری خوردم.آخر شب بود که تلفن زنگ زد گوشی رو برداشتم،آقای معینی بود گفتم:
_بله.
معینی:سلام.
_سلام بفرمایید/
معینی:من معینی هستم.بهنام معینی.
_بله امرتون.
معینی:می خوام ببینمت.
_برای چی؟شماره تلفن من و از کجا گیرآوردی؟
معینی:خواهش می کنم.
_چرا دست از سر من برنمی داری بابا من نمی خوام ازذوتج کنم مگه زوره؟
معینی:خواهش می کنم باید یه چیزایی رو بهت بگم.
_الان بگو.
معینی:الان نمی شه،آدرست خونه ات رو بده من بیام.
_آخه چه حرفی دیگه مونده؟ول کن دیگه.
با صدای آروم گفت:
_خواهش می کنم.
_باشه،برای فردا...
پرید توی حرفم و گفت:
_نه همین الان.
_چرا انقدر با عجله؟
معینی:خواهش می کنم دیر می شه.
_چیز مهمیه؟
romangram.com | @romangram_com