#نغمه_عشق_پارت_83
مرد جوان:می تونم باهاتون صحبت کنم.
چقدر لحن صحبت کردنش برام آشناست گفتم:
_من شما رو یه جا دیدم.
یه دفعه جا خورد و گفت:
_فکر نکنم.
_خب،امر تون رو بفرمایین.
مرد جوان:شما...شما..
_من چی؟
نگام کرد و گفت:هیچی.
بعد بلند شد و رفت.
دنبالش از اتاق اومدم بیرون و گفتم:
_مگه با من کار نداشتین؟
برگشت توی اتاق و گفت:
_شما ازدواج کردین؟
نگاش کردم و گفتم:
_چرا این سوال رو می پرسین؟
مرد جوان:همینجوری.
_بله ازدواج کردم و شوهر دارم.
یک دفعه سرشو بلند کرد،اشک توی چشاش جمع شده بود گفت:
_ازدواج کردین؟
_آره چطور؟
مرد جوان:اسم شوهرتون چیه؟
_چرا این و می پرسین؟
مرد جوان:نمی دونم.
_ امید .
یه دفعه دوباره سرشو بلند کرد و تو چشمام نگاه کرد و گفت:
_اسم شوهرتون امیده؟
سرشو انداخت پایین و آروم گفت:
_خداحافظ.
و رفت.این دیگه کی بود چرا این سوال روکرد؟اصلا به اون چه مربوطه که من شوهر دارم یا نه؟حتما دیوونه بوده.از اتاق اومدم بیرون و به کارام رسیدم.ظهر حدود ساعت دو بعدازظهر بود که روپوشمو عوض کردم رفتم خونه.اونقدر سرم به کار بند بود که به کلی حرفای اون مرد رو فراموش کردم،صبح وقتی از خونه بیرون اومدم دیدم دوباره جلوی در ایستاده و منتظره،تا من و دید اومد جلو و گفت:
_سلام.
_سلام شما اینجا چه کار می کنین؟
مرد جوان:دیروز شما رو تعقیب کردم.
_برای چی؟اصلا شما کی هستین؟
خندید و گفت:نمی دونم.
_من باید برم.
مرد جوان:امروز ظهر شما جایی کار دارین؟
_برای چی؟
مرد جوان:برای ناهار.
romangram.com | @romangram_com