#نغمه_عشق_پارت_74

_برید دیگه.

الناز:نه نغمه اصرار نکن.

اتاق دیگری که اتاق کار امید بود رو بهشون نشون دادم و گفتم:

_اینجا چی؟

الناز:خوبه.ممنون.

در اتاق رو بستم و خودم رفتم تو اتاق خودمون.روی تخت دراز کشیدم و چشامو بستم.یه لحظه احساس کردم بوی نفسای امید میاد.چشمم رو باز کردم ولی هیچکس نبود.کناری غلتیدم تا امید کنارم بخوابه. دوباره چشامو بستم و با امید حرف زدم،بهش گفتم:

_ امید،کجا بودی؟دلم برات تنگ شده بود.چرا بهم زنگ نزدی؟ امید خیلی دوستت دارم قد ستاره های آسمون.زندگی رو بدون تو نمی خوام.زود برگرد پیشم.دلم برات تنگ شده.دلم برای نوازشات تنگ شده برای حرفای قشنگت. امید کی برمی گردی؟مگه نمی خواستی پزشک بشی؟بعد یه مطب بزنیم و دوتامون توش کار کنیم؟از الان بگم من اگه تو نباشی مطب نمی زنم.اصلا نمی خوام دکتر بشم.

امیدم،همه چیزم،برگرد من که تو رو خیلی دوست داشتم،نداشتم؟کی بهت محبت نکردم که رفتی و دیگه برنگشتی؟انقدر ازم خسته بودی که حتی یه تلفن هم بهم نزدی.گوشی رو از توی اتاق برداشتم و دوباره موبایل امید رو گرفتم،لعنت به هرچی موبایله.دلم می خواست همه چیز رو همونجا نابود می کردم،حتی خودمو.یه دفعه صدای الناز که سعی می کردآروم حرف بزنه رو شنیدم ولی چیزی نمی فهمیدم.خواستم بی خیال بشم ولی نشد.از اتاق اومدم بیرون،صدای الناز و شنیدم که می گفت:

_ سعید الان نغمه تنهاست.من نمی تونم تنهاش بذارم،بفهم خواهش می کنم.

سعید:بودن ما اینجا کاری رو درست نمی کنه.

الناز:حداقل تسکینش که می ده.

سعید:از خر شیطون بیا پایین،بهونه نیار.

الناز:فعلا نه.تو اصلا فکر نمی کنی اگه امید توی جاده تصادف کرده باشه و من هم برم نغمه دیوونه می شه. سعید تو باید....

دیگه چیزی نمیشنیدم.دنیا رو سرم چرخید فریاد کشیدم"نه"و دیگه هیچی نفهمیدم تا وقتی که چشم باز کرم و دیدم روی تخت بیمارستان خوابیدم و الناز و سعید کنار من.نگاهی به هردوشون کردم و بعد گفتم:

_ امید نمرده باور کنین زنده است.

الناز اشکاشو پاک کرد و گفت:

_آره زنده است.

_پس چرا به سعید گفتی شاید تصادف کرده و مرده؟

الناز نگاهی به سعید کرد و گفت:

_اینا همش حدس و گمانه.هنوز هیچی معلوم نیست.

سرم رو از دستم کشیدم و گفتم:

_دروغه. امید من زنده است،زنده است.

احساس ضعف تموم وجودم و گرفت،دوباره از حال رفتم و وقتی دوباره چشم باز کردم الناز داشت گریه می کرد.ضعف نه تنها جسمم بلکه روحم رو هم تسخیر کرده بود.وجودم خرد شده بود.یعنی واقعا امید مرده؟اگه حقیقت داشته باشه چی؟یعنی من به همین زودی بیوه شدم؟چرا امروز اینجوری شدم؟معلومه که امید زنده است.خب اگه زنده است پس چرا بهم زنگ نمی زنه؟

الناز: نغمه حالت خوبه؟

_آره.

الناز:منو ببخش قصد بدی نداشتم.

دستشو فشردم و گفتم:

_می دونم.

تو همین موقع دکتر وارد شد و گفت:

_حالتون چطوره؟

_خوبم.

دکتر:بهتره امشب رو اینجا بمونین.

_ولی من خوبم.

دکتر:منم که نگفتم حالتون بده فقط گفتم بهتره زیر نظر خودمون باشین.همین.

الناز:بله دکتر حتما.

دکتر رو به الناز کرد و گفت:

_شما چه نسبتی با ایشون دارن؟

الناز:دوستش هستم.

دکتر:می تونین تا 5دقیقه دیگه تو دفتر من باشین؟


romangram.com | @romangram_com