#نغمه_عشق_پارت_73

الناز بلند شد و گفت:

_پس منم نمی خورم.

نگاش کردم و گفتم:

_تو بخور من گرسنه ام نیست.

الناز:منم گرسنه ام نیست.

دستمو به صورتش کشیدم و گفتم:

_اگه من گرسنه باشم چی؟

لبخند قشنگی زد و گفت:

_منم گرسنه ام.

سر میز نشستم و به خاطر الناز چند قاشق به زور خوردم بعد با هم برگشتیم خونه. الناز و سعید که لباسشون رو درآوردن روی مبل نشستن،واسشون چایی آوردم و نشستم که الناز گفت:

_انشاءالله امید که برگشت چهار تایی یه سفر می ریم.

نغمه تلخی تو دلم نواخته شد. نغمه ای که بوی جدایی می داد،شاید غم انگیز ترین نغمه دنیا. الناز دستمو گرفت و گفت: نغمه .

نگاش کردم و آروم شدم.

سعید: نغمه انقدر غصه نخور،همه چیز درست می شه،خدا بزرگه.

بغضی به بزرگی دنیا تو گلوم جا خوش کرده بود و نمی ذاشت حرف بزنم.در همین موقع تلفن زنگ زد.گوشی رو برداشتم مامان امید بود.داشتم از خوشحالی پر در می آوردم.وای امید پس بالاخره برگشتی؟

مامان امید بعد از سلام و احوالپرسی گفت:

_از امید چه خبر؟

انگار آب سردی روی تنم ریختن،گفتم:

_ امید ؟چیزه؟راستش هنوز ازش خبری نشده.

مامان امید :یعنی چی؟کجا رفته؟نکرده یه زنگ بزنه و ما رو از دلواپسی در بیاره.

_شاید نتونسته زنگ بزنه.مامان جون اگه امید برنگرده چی؟من می میرم.

مامان امید :برمی گرده نغمه جون خودتو ناراحت نکن.من امید م رو می شناسم.برمی گرده خیلی زود.آخه تو تموم وابستگیشی،من می دونم اون چقدر تو رو دوست داره، نغمه تو تموم دین و ایمونشی. اون فقط به تو فکر می کنه.هر کجا که باشه.

زدم زیر گریه و گفتم:

_منم امید رو خیلی دوست دارم.زندگی بدون امید برام یعنی مرگ،یعنی نیستی،دعا کنین برگرده وگرنه من نیست می شم.

مامان امید :خوش به حالتون شما دو تا عاشق هم هستین و هیچ چیزی نمی تونه عشق رو ازتون بگیره ولی من ....

دیگه ادامه نداد.

_هر کسی یه سرنوشتی داره.خودتون رو ناراحت نکنین.

مامان امید :آره سرنوشت منم این بود که تموم جوونی و عمرم و پای عشق بزارم و آخر سر جوابم دور انداختن باشه.بگذریم نغمه جون.خبری شد بهم خبر بده من خونه خواهرم هستم.

_حتما، به خاله سلام برسونین.

بعد با هم خداحافظی کردیم که الناز گفت:

_مامان امید بود؟

_آره.

الناز:امروز کلاس نداشتی؟

_نه ولی فردا امتحان دارم.

الناز:تو برو درست رو بخون ما هم یکم استراحت می کنیم.

_باشه بیایین اینجا بخوابین.

اتاق خواب خودمو و امید رو بهشون نشون دادم که الناز گفت:

_نه اینجا نمی خوابیم.

لبخند تلخی زدم و گفتم:


romangram.com | @romangram_com