#نغمه_عشق_پارت_71

الناز:یعنی چی رفت؟کجا رفت؟

ماجرای مامان و بابای امید رو براش گفتم و آخر سر گفتم:

_ امیدم فردای همون روز رفت کاشان قرار بود بهم زنگ بزنه ولی تا حالا بهم زنگ نزده.

الناز:خب به موبایلش زنگ بزن.

_لعنتی خط نمی ده.

الناز:چند روزه که رفته؟

_چهار روز.

الناز:می خوای چه کار کنی؟

_ الناز دارم دیوونه می شم تو بگو چه کار کنم؟

الناز:فعلا آروم باش تا من و سعید بیاییم شیراز ببینیم چه کار می تونیم بکنیم.

_نمی خوام مزاحمت بشم.

الناز:بس کن دیگه.

_به کسی به خصوص مامان و بابام چیزی نگو.

الناز:حتما،تو هم زیاد خودتو ناراحت نکن. امید که بچه نیست.

_اگه برای امید اتفاقی بیافته من می میرم.

الناز:امروز کلاس داشتی؟

_آره ولی نرفتم.

الناز:از فردا دیگه یه روز هم غیبت نکن با دانشگاه نرفتن که امید برنمی گرده.

هیچی نگفتم.خلاصه با هم خداحافظی کردیم.دلم یکم آروم شد.خدا کنه مامان و بابا چیزی نفهمن.نگران می شن.

سه روز بعد الناز و سعید اومدن تا الناز من و دید بغلم کرد و گفت:

_سلام.

خیلی خوشحال شدم گفت:

_خوبی؟

تو چشاش خیره شدم وگفتم:

_خوب؟نمی دونم.

دوباره بغلم کرد و هردو زدیم زیر گریه.رو به سعید کردم و باهاش سلام کردم،بعد با هم رفتیم خونه. الناز روی مبلی نشست و گفت:

_از امید خبری نشد؟

اشکامو پاک کردم و کنار الناز نشستم و گفتم:

_نه.

الناز:پیداش می شه خودتو ناراحت نکن.

_کی؟

الناز:نمی دونم.

سعید:به پلیس خبر دادی؟

نگاش کردم و گفتم:

_پلیس؟پلیس برای چی؟

سعید:خب اونا راحت تر می تونن امید رو پیدا کنن.

_مگه برای امید اتفاقی افتاده،یا گم شده که پلیس خبر کنیم؟

سعید:نه،ولی پلیس یه راه حله برای رسیدن به امید .

الناز:حق با سعیده،ضرر که نداره حداقل خیالمون راحت تره.


romangram.com | @romangram_com