#نغمه_عشق_پارت_7

_باهات خداحافظی نمی کنم،فقط می گم به امید دیدار.

_بهم زنگ بزن.

الناز :باشه.

_ الناز ؟آسمون و نگاه کن چرا امشب اینجوریه؟!

نگاهی به آسمون کرد و گفت:

_چه جوریه؟

_نگاه کن یه دونه ستاره هم تو آسمون نیست.

الناز:آره راست می گی پس ستاره ها کجان؟

_انگار دیگه دوست ندارن توی آسمون باشن.

الناز :شاید،ولش کن من دیرم شده خوب با من کاری نداری؟

_نه سلام برسون.

یه برق قشنگی تو چشاش زد و گفت:

_ نغمه اگه یه نفر بیاد خواستگاریت چه کار می کنی؟

_چی شده یه دفعه به فکر ازدواج من افتادی؟

الناز :همینجوری.

_معلومه،جوابم منفیه.

الناز :چرا؟

_چیه برام خواستگار پیدا کردی؟

الناز :شاید ولی فعلا بهت نمی گن تا کنکورت رو بدی.

بعد گفت:

_خب به امید دیدار.

_به امیددیدار.سلام برسون.

و بعد الناز آروم آروم رفت.تا خونه اونها پیاده یک ربع راه بود و ایستادم و تا جایی که می تونستم نگاش کردم.سه روز دیگه هم گذشت و لحظه موعود فرا رسید.تموم بدنم می لرزید.قلبم داشت از جاکنده می شد. از شب قبل استرس داشتم.دستام کرخ شده بود.با هر بدبختی بود تموم شد.بعد از امتحان من و الناز توی پارک باهم قرار گذاشتیم.یه نیم ساعتی طول کشید تا الناز اومد.وقتی دیدمش گفتم:

_چطور بود؟

کنارم نشست و گفت:

_سلام.

_ببخشید،سلام.

الناز :نمی دونم نه سخت بود نه آسون.

_یعنی قبول می شی؟

خندید و گفت:

_ول کن بابا،حالا که تموم شده تو ول کن نیستی؟

بعد دستم و گرفت و گفت:

_پاشو یکم راه بریم باهات حرف دارم.

بلند شدم وپا به پای الناز راه افتادم کمی که گذشت،گفت:

_یادته چند روز پیش که اومده بودم خونه تون درباره ی چی باهات حرف زدم؟

من که موضوع خواستگاری رو به کلی فراموش کرده ودم گفتم:

_درباره ی خیلی چیزا چطور؟

الناز :مثلا درباره ی چی؟

_خب درباره درس بود دیگه.


romangram.com | @romangram_com