#نغمه_عشق_پارت_67
_درباره چی؟
سعید: ببین نغمه .اینجا موقعیت شغلی خیلی کمه.من می خوام....می خوام برم اتریش چندتا از دوستام هم اونجان.می گن در عرض یک سال همه چیز داری.خونه،ماشین و خیلی چیزای دیگه.
_تو که وضعت خوبه.ارث پدرت هم که هست دگه چی می خوای؟
سعید:دقیقا به همین دلیله که می خوام برم اونجا پولم رو بندازم تو کار.خیلی زود همه چیز گیرم میاد.
_همینجا هم می تونی...
پریدتوی حرفم و گفت:
_شعارنده نغمه .اینجا نمی شه.خودتم خوب می دونی.
هیچی نگفتم که سعید گفت:
_خواهش می کنم تو فقط الناز رو راضی کن یه چند سالی رو بریم اتریش.قول می دم همه چیز که درست شد برگردیم.
_ سعید به خدا کارت درست نمی شه.
سعید:آخه چرا؟
_نمی دونم.
سعید:خواهش می کنم تو فقط با الناز صحبت کن.
_نمی تونم تو هم اصرار نکن.
سعید:باشه.خب کاری نداری.
_ سعید داری اشتباه می کنی.
سعید:من اشتباه نمی کنم.
_ سعید به خاطر الناز هم که شده این کار و نکن.
سعید:اگه الناز هم نخواست میتونه نیاد من می رم و برمی گردم.
_مسخره است.
سعید:از نظر تو مسخره است.
_تو دیوونه ای.
سعید: نغمه چرا نمی خوای بفهمی من اونجا صاحب همه چیز می شم.
_مطمئنی؟
هیچی نگفت یکم که گذشت گفت:
-کاری نداری؟
_نه.
بعد یه خداحافظی کوتاه کرد و گوشی رو گذاشت.اگه سعید الناز رو ببره چی؟من چیکار کنم؟نباید به الناز زنگ بزنم ممکنه با سعید اختلاف پیدا کنه و بگه چرا سعید به من گفته؟وای خدایا خواهش می کنم اگه الناز بره من می میرم.
تا شب افکارآشفته ای داشتم، امید هم وقتی اومد فهمید و گفت:
_چیه نغمه چیزی شده؟
_نه.
امید:نمی خوای بگی؟
_ سعید امروز زنگ زده بود.
منتظر بود تاادامه بدم و گفت:خب؟
_ سعید می خواد بره اتریش.ازم خواست الناز رو راضی کنم که باهاش بره .بعد زدم زیر گریه و گفتم:
_ امید اگه الناز از ایران بره اتریش زندگی کنه من از دلتنگی می میرم.
امید:تو بهش چی گفتی؟
_بهش گفتم من با رفتنش مخالفم و بنابراین نمی تونم الناز رو به کاری که خودم باهاش مخالفم وادار کنم.
امید اشکامو پاک کرد و گفت:
romangram.com | @romangram_com