#نغمه_عشق_پارت_66
_باشه نمی خوای نگو.
الناز:باور کن چیز خاصی نیست.
_باور می کنم.خب دیگه چه خبر؟
الناز:خبر خاصی ندارم.دیروز رفته بودم به مامانت سر بزنم تنها بود.یکی دو ساعتی نشستم،عصری هم با سعید مهمونی دعوت بودیم.
_ممنون که به مامانم سر می زنی.اون خیلی تنهاست.بابا که اکثر اوقات نیست.
الناز:خواهش می کنم.خودم هم مامانتو دوست دارم.راستی نغمه امید چطوره؟منظورم اینه که هنوز کار به جاهای باریک که نکشیده.
_نه بابا خدا نکنه.
الناز:ممنون که بهم زنگ زدی.
بعد با هم خداحافظی کردیم و گوشی رو گذاشتم و بلند شدم و یه شام خوب برای امید درست کردم.امروز اولین روزی بود که امید می رفت سر کار.با اینکه پدرش وضع مالی خوبی داره اما امید دوست نداره از باباش کمک بگیره.دوست داره استقلال داشته باشه.وقتی کارم تموم شد یه نیم ساعتی منتظر شدم تا امید اومد.مثل همیشه با رویی خندان سراغم اومد و گفت:
_سلام خانمم.
_سلام.
اومد تو لباسش و درآورد بعد گفت:
_ نغمه دارم از گشنگی می میرم.
_خدا نکنه.بیا شام حاضره.
اومد توی آشپزخونه و نگاهی به غذاها کرد و گفت:
_تو بی نظیری.
صندلی رو براش کشیدم عقب و گفتم:
_نظر لطفتونه.
با هم نشستیم و امید شروع کرد به غذا خوردن.بعد از شام وسایل رو جمع کردم و با امید روی یه مبل نشستیم،من گفتم:
_راستی امید کارت چطوره؟
لبخندی زد و گفت:
_خوبه.
بعد موهامو نوازش کرد و گفت:
_خیلی نوکرتم نغمه .
_من نوکر نمیخوام.
امید:هرچی تو بگی من همونم.
_نه امید من می خوام تو خودت باشی.
امید:یعنی زندگی از این قشنگ تر م می شه؟
_نه.
تا شب با هم می گفتیم و می خندیدیم واقعا خوشبخت بودیم،احساس می کردم اگه توتموم دنیا فقط یه نفر باشه که بتونه خوشبختی رو هجی کنه منم.
دو روز دیگه هم گذشت و هر روز امید بعد از کلاس من و می رسوند خونه و خودش می رفت سر کار.امروز مثل همیشه غروب تنهام.از وقتی غروب ها امید کنارم نیست از غروب متنفرم.
شام رو گذاشتم و الان دارم جزوه هام رو مرور می کنم که تلفن زنگ زد.گوشی رو برداشتم سعید بود.بعداز سلام و احوالپرسی سعید گفت:
_چیکار می کردی؟
_داشتم جزوه هامو مرور می کردم.تو چه کارا می کنی؟
سعید:فعلا که تو یه کارخونه تولیدی کار می کنم.کارم خوبه ولی خب...
_خب چی؟
سعید: نغمه می شه ازت یه خواهشی بکنم.
_چه خواهشی؟
سعید:با الناز صحبت کن.
romangram.com | @romangram_com