#نغمه_عشق_پارت_56

منم می گفت:ممنون.

بعد از شام امید رفت و من تنها شدم.اصلا لحظه ای طاقت تنهایی رو نداشتم چون بوی نبود امید رو می داد.صبح بلند شدم و طبق معمول با امید رفتیم دانشگاه.بعد ازکلاس رفتیم خونه امید .برام یه چای ریخت.گفتم:

_چرا اینجا انقدر بهم ریخته است؟

خندید و گفت:چون یه خانم خوب و خوشگل مثل تو رو کم داره.

_باشه.تا تو زنگ بزنی خونه ما،منم یه سر و سامونی به اینجا می دم.

امید رفت و تلفن کرد منم اتاق پذیرایی رو جمع کردم.

امید اومد و گفت:

_فعلا تا اینجاش خوب پیش رفتیم.این دفعه بابات گوشی رو برداشت و گفت:"با خانواده می تونیم بریم."قراره پنج شنبه شب با مامان و بابام بیام خونه شما.

بعد نگاهی به من و بعد دور و بر کرد وگفت:

_به این زودی اینجا رو جمع و جور کردی؟

_پس چی؟

بعد رفتم تو آشپزخونه و شروع کردم به جمع و جور کردن که امید گفت:

_ولش کن خسته ای.

_لذت بخشه،آدم خونه تو رو جمع و جور کنه.

امید:برای منم لذت بخشه وقتی می بینم یه تیکه جواهر مثل تو داره خونه ناقابل من و جمع و جور می کنه.

بعد از جمع و جور کردن و سروسامان دادن اوضاع امید من و رسوند خونه.یه نیم ساعتی که گذشت تلفن زنگ زد،گوشی رو برداشتم مامان بود.گفت:

_کجا بودی زنگ زدم نبودی؟

_دانشگاه کار داشتم چطور؟

مامان:اون پسره امید .زنگ زد قراره پنج شنبه بیان،در ضمن بابات برات بلیط می گیر و می فرسته فردا بعدازظهر خونه باشی.امشب سه شنبه شبه فردا بلیط رو می آره فکر کنم پنج شنبه صبح پرواز داری.

بعد با هم یکم حرف زدیم و خداحافظی کردیم و من به امید زنگ زدم بعد از سلام گفتم:

_چه کار می کردی؟

امید:جزوه ها رو مرور می کردم.

_الان مامان زنگ زد.

امید:خب؟!

_قرار فردا برام بلیط بگیرن.راستی امید زنگ زدی به مامان و بابات؟

امید:آره.یه ربع پیش باهاشون حرف زدم.اونها هم فردا بعدازظهر می رن تهران.قراره منم برم هتلی که اونها گفتن.

_چه جوری می خواهی بری؟

امید:با هواپیما.

-کی؟

امید:فردا بعدازظهر.

_باشه.پس دیگه اونجا می بینمت. امید یادت نره من و تو همدیگه رو نمی شناسیم.

امید:باشه.

_پس می بینمت.

با هم خداحافظی کردیم.دلم یکم آروم شد همه چیز داشت جور می شد.فردا بعدازظهر امید رفت و من احساس تنهایی کردم،سعی کردم با بستن یه ساک کوچک خودمو سرگرم کنم ولی نمی شد.بالاخره منم راهی تهران شدم.توی فرودگاه مامان و بابا و الناز و سعید منتظرم بودن.با دیدن تک تکشون جون گرفتم،وقتی الناز رو بغل کردم دم گوشم گفت:

_خوش اومدی گل من.

وقتی رسیدم خونه دیدم همه چیز رو برای مراسم بعدازظهر حاضر کردن.

از الناز پرسیدم:

_بعدازظهر که هستی؟

الناز رو به سعید کرد و گفت:


romangram.com | @romangram_com